. ۲- ابوالفضل العباس و برادرانش علیهمالسلام
* الطبقات الکبری، جلد ۵، قسمت ۱، ص ۴۶۶ / ابن سعد، متوفای ۲۳۰:
* ترجمه مهدوی: شمر بن ذی الجوشن ضبابی بعد از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم سال شصت و یکم هجرت پس از نماز عصر با فرمانی که عبیدالله به او داده بود پیش عمر بن سعد رسید و همان هنگام فرمان داده شد که لشکر سوار شوند و همگان سوار شدند. در آن هنگام حسینj در حالی که زانوهای خود را در برگرفته بود جلو خیمه خود نشسته بود. و چون لشکر را در حال پیش آمدن دید به عباس بن علی بن ابیطالب فرمود: با آنان دیدار کن و بپرس چه پیش آمده است؟ عباس از آنان پرسید، گفتند: هم اکنون نامه امیر رسیده و فرمان داده است به شما ابلاغ کنیم که تسلیم فرمان او شوید یا جنگ را شروع کنیم. حسینj فرمود: امشب را برگردید تا ما درباره پیشنهاد شما بیندیشیم، عمر بن سعد برگشت. حسینj در شب عاشوراء که شب جمعه بود یاران خویش را جمع کرد و پس از ستایش و نیایش خداوند متعال و نام بردن از پیامبرm و کرامتی که خداوند با پیامبری به آن حضرت ارزانی فرموده و نعمتی که در پناه او به امت عنایت کرده است چنین فرمود: همانا که من گمانی جز این ندارم که این گروه فردا با شما جنگ و کشتار میکنند و اینک به همه شما اجازه میدهم که بروید و همگان از بیعت من آزاد خواهید بود. اکنون این شب شما را فراگرفته است هر کس میتواند مردی از افراد خانواده مرا هم با خود همراه سازد و در این تاریکی پراکنده شوید، تا خداوند گشایشی یا فرمان دیگری از پیشگاه خود فراهم فرماید و آنان بر آنچه در دل نهان دارند پشیمان گردند. و جز این نیست که این گروه مرا جستجو میکنند و چون مرا ببینند از تعقیب و جستجوی شما خودداری میکنند. در این هنگام افراد خاندان حسینj گفتند: خداوند ما را پس از تو باقی ندارد و باید آنچه به تو میرسید به ما هم برسد. همه یاران او هم همین گونه (گفتند)[۱]
* * *
الطبقات الکبری، جلد ۵، قسمت ۱، ص ۴۷۵ / ابن سعد، متوفای ۲۳۰:
* ترجمه مهدوی: عباس بن علی- عباس اکبر- که او را زید بن رقاد جنبی و حکیم سنبسی از قبیله طی کشتند.[۲]
* * *
* الطبقات الکبری، جلد ۵، قسمت ۱، ص ۴۷۵ / ابن سعد، متوفای ۲۳۰:
* ترجمه مهدوی: عباس به دو برادر خود جعفر و عبدالله میگفته است پیش از من به جنگ روید که چون کشته شوید من میراث بر شما باشم و چون من پس از شما کشته شوم فرزندانم از من میراث برند و اگر من پیش از شما کشته شوم و سپس شما کشته شوید، میراث بر شما محمد بن حنفیه خواهد بود. آن دو که بدون فرزند بودند پیش رفتند و کشته شدند و عباس پس از ایشان کشته شد.[۳]
* * *
* الطبقات الکبری جلد ۵، قسمت ۱، ص ۴۷۵ / ابن سعد، متوفای ۲۳۰:
* ترجمه مهدوی: عثمان بن علی، که خولی بن یزید تیری بر او زد که او را از پای درآورد و مردی از خاندان ابان بن دارم سرش را از پیکرش جدا کرد.[۴]
* * *
* الطبقات الکبری جلد ۵، قسمت ۱، ص ۴۷۵ / ابن سعد، متوفای ۲۳۰:
* ترجمه مهدوی: ابوبکر بن علی که گفته میشود با ضربه خوردن به گیجگاههایش کشته شده است.[۵]
* * *
* الطبقات الکبری، جلد ۵، قسمت ۱، ص ۴۷۵ / ابن سعد، متوفای ۲۳۰:
* ترجمه مهدوی: و عبدالله پسران امیرالمؤمنین علی که هر دو را هانی بن ثبیت حضرمی کشته است.[۶]
* * *
* الأخبارالطوال، ص ۲۲۸ / دینوری، متوفای ۲۹۲:
* ترجمه مهدوی: چون شب فرارسید و هوا تاریک شد امام حسینj هم به سوی مکه بیرون شد، دو خواهرش زینب و امکلثوم و برادرزادگانش و برادرانش ابوبکر، جعفر و عباس و عموم افراد خانوادهاش که در مدینه بودند.[۷]
* * *
* الأخبار الطوال، ص ۲۵۵ / دینوری، متوفای ۲۹۲:
* ترجمه مهدوی: گویند، ابن زیاد به عمر بن سعد نوشت که از حسینj و یاران او آب را بازگیر و نباید یک جرعه آب بنوشند همچنان که این کار را نسبت به عثمان بن عفان پرهیزگار انجام دادند. و چون این نامه رسید عمر بن سعد به عمرو بن حجاج فرمان داد که با پانصد سوار به کنار شریعه فرات برود و مانع از آن شود که امام حسین و یارانش آب بردارند و این سه روز پیش از شهادت آن حضرت بود و یاران امام حسین لب تشنه ماندند. گویند چون تشنگی بر حسینj و یارانش سخت شد به برادر خود عباس بن علیj که مادرش از قبیله بنیعامر بن صعصعه بود فرمان داد همراه سی سوار و بیست پیاده هر یک مشکی بردارند و بروند آب بیاورند و با هر کس که مانع ایشان شود جنگ کنند. عباسj به سوی آب رفت و پیشاپیش آنان نافع بن هلال حرکت میکرد تا نزدیک شریعه رسیدند، عمرو بن حجاج از ایشان جلوگیری کرد ولی عباسj با همراهان خود با آنان جنگ کرد و آنها را کنار زد و پیادگان یاران امام حسینj مشکها را از آب پر کردند و عباس با یاران خود به حمایت از ایشان پرداخت و آنان آب را به لشکر امام حسینj رساندند.[۸]
* * *
* الأخبار الطوال، ص ۲۵۶ / دینوری، متوفای ۲۹۲:
* ترجمه مهدوی: امام حسینj هم یاران خود را که سی و دو سوار و چهل پیاده بودند آرایش جنگی داد زهیر بن قین را بر سمت راست و حبیب بن مظاهر را بر سمت چپ گماشت و پرچم را به برادرش عباس سپرد و خود و همراهانش برابر خیمهها ایستادند.[۹]
* * *
* الأخبار الطوال، ص ۲۵۷ / دینوری، متوفای ۲۹۲:
* ترجمه مهدوی: گویند چون عباسj چنین دید به برادران خود عبدالله و جعفر و عثمان فرزندان علی که بر همه ایشان درود باد گفت جان من فدایتان قدم پیش نهید و از سرور خود دفاع کنید و در راه او کشته شوید. مادر این چهار بزرگوار امالبنین عامری از خاندان وحید است، آنان همگی پیش رفتند و رویاروی دشمن سر و گردن خویش را سپر بلا قرار دادند. هانی بن ثویب حضرمی بر عبدالله بن علی حمله کرد و او را کشت و سپس بر برادرش جعفر بن علیj هم حمله کرد و او را هم شهید کرد. یزید اصبحی تیری به عثمان بن علی زد و او را شهید کرد و سپس سر او را جدا کرد و پیش عمر بن سعد آورد و گفت به من پاداش بده عمر گفت پاداش خود را از امیرت عبیدالله بن زیاد مطالبه کن.[۱۰]
* * *
* الأخبار الطوال، ص ۲۵۷ / دینوری، متوفای ۲۹۲:
* ترجمه مهدوی: عباسj همچنان پیشاپیش امام حسینj ایستاده بود و جنگ میکرد و امام حسینj به هر سو میرفت او هم به همان سو میرفت تا شهید شد رحمت خدا بر او باد.[۱۱]
* * *
* الإمامه و السیاسه، ج ۲، ص ۱۱ / ابن قتیبه، متوفای ۲۷۶:
* ترجمه طباطبایی: حسین گفت: این سرزمین چه نام دارد؟ به او پاسخ دادند: این جا کربلا است. حسین گفت: این جا سرزمین سختی و بلا است. حسین و همراهانش در جایی فرود آمدند که بین آنها و آب، تپهای فاصله بود. حسین و یارانش خواستند تا آب بردارند ولی لشکریان کوفه ما بین آنها و آب فاصله شدند. شهر بن حوشب به حسین گفت: از این آب نخواهید نوشید مگر این که از حمیم [آب ناگواری در دوزخ] بنوشید. عباس بن علی گفت: یا اباعبدالله، ما بر حقیم و با آنان خواهیم جنگید. حسین گفت: آری این چنین است. عباس بن علی بر اسب سوار شد و با عدهای از یارانش آمدند و از آب نوشیدند و سیراب شدند.[۱۲]
* * *
* تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۱۲ / متوفای ۳۱۰:
* ترجمه پاینده: و چون نامه به عمر بن سعد رسید گفت: حدس میزدم که ابن زیاد سلامت را نمیپذیرد. حمید بن مسلم ازدی گوید: نامهای از عبیدالله بن زیاد پیش عمر بن سعد آمد به این مضمون: اما بعد، میان حسین و یاران وی و آب حایل شو که یک قطره از آن ننوشند همان طور که با متقی پاکیزه خوی مظلوم، امیر مؤمنان، عثمان بن عفان رفتار کردند. گوید: عمر بن سعد، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار فرستاد که آبگاه را گرفتند و میان حسین و یاران وی آب حایل شدند و نگذاشتند یک قطره آب بنوشند و این سه روز پیش از کشته شدن حسین بود. گوید: عبیدالله بن ابیحصین ازدی که نسب از بجیله داشت بانگ زد و گفت: ای حسین آب را میبینی که به رنگ آسمان است. به خدا یک قطره از آن نمیچشی تا از تشنگی بمیری. گوید: حسین گفت: خدایا او را از تشنگی بکش و هرگز او را نبخش. حمید بن مسلم گوید: به خدا بعدها هنگامی که بیمار بود عیادتش کردم به خدایی که جز او خدایی نیست دیدمش آب میخورد تا شکمش پر میشد و قی میکرد، آنگاه باز آب میخورد تا شکمش پر میشد و قی میکرد، اما سیراب نمیشد و چنین بود تا جان داد. گوید: وقتی تشنگی بر حسین و یارانش سخت شد، عباس بن علی بن ابیطالب برادر خویش را پیش خواند و با سی سوار و بیست پیاده فرستاد و بیست مشک همراهشان کرد که شبانگاه برفتند و نزدیک آب رسیدند و نافع بن هلال جملی با پرچم پیشاپیش میرفت. عمرو بن حجاج زبیدی گفت: کیستی بگو برای چه آمدهای؟ گفت: آمدهایم از این آب که ما را از آن بداشتهاند بنوشیم. گفت: بنوش، نوش جانت. گفت: نه، تا حسین و این گروه از یارانش که میبینی تشنهاند یک قطره نخواهم نوشید. گوید: پس از آن کسان نمودار شدند. عمرو گفت: نه، به خدا راهی برای آب دادن اینان نیست ما را اینجا گذاشتهاند که آب را از آنها منع کنیم. گوید: و چون یاران نافع نزدیک رسیدند به پیادگان گفت: مشکها را پر کنید پیادگان هجوم بردند و مشکها را پر کردند. عمرو بن حجاج و یارانش پیش دویدند. عباس بن علی بن ابیطالب و نافع بن هلال به آنها حمله بردند و پسشان زدند که به جای خویش بازگشتند، آنگاه گفتند: برویم. اما راهشان را گرفتند. عمرو بن حجاج سوی آنها آمد و درگیری اندکی شد، یکی از یاران عمرو بن حجاج، که از طایفه صداء بود، زخم خورد، نافع بن هلال زخمش زده بود، میپنداشت چیزی نیست اما پس از آن بدتر شد و از همان زخم بمرد. گوید: یاران حسین با مشکها بیامدند و آب را پیش وی بردند.[۱۳]
* * *
* تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۱۵ / متوفای ۳۱۰:
* ترجمه پاینده: شمر بن ذی الجوشن نامه را گرفت او و عبدالله بن ابیمحل که عمهاش امالبنین دختر حزام زن علی بن ابیطالب بوده بود و عباس و عبدالله و جعفر و عثمان را او آورده بود بپا خاستند. عبدالله بن ابیمحل گفت: خدای امیر را قرین صلاح بدارد، فرزندان خواهر ما همراه حسیناند اگر مایلی امانی برای آنها بنویسی، بنویس. گفت: بله، به خاطر شما. و دبیر خویش را گفت که امانی برای آنها نوشت که عبدالله آن را با غلام خویش به نام کزمان فرستاد و چون پیششان رسید آنها را بخواند و گفت: این امان را دایی شما فرستاده. جوانان گفتند: دایی ما را سلام گوی و بگوی ما را به امان شما حاجت نیست امان خدا از امان پسر سمیه بهتر است.[۱۴]
* * *
* تاریخ الطبری، ج۵، ص ۴۱۵ / متوفای ۳۱۰:
* ترجمه پاینده: شمر بیامد و نزدیک یاران حسین ایستاد و گفت: پسران خواهر ما بیایند. گوید: عباس و جعفر و عثمان پسران علی پیش وی آمدند و گفتند: چکار داری و چه میخواهی؟ گفت: ای پسران خواهر ما، شما در امانید. گوید جوانان بدو گفتند: خدایت لعنت کند، امانت را نیز لعنت کند. اگر دایی ما بودی در این حال که پسر پیمبر خدا امان ندارد به ما امان نمیدادی.[۱۵]
* * *
* تاریخ الطبری، ج۵، ص ۴۱۶ / متوفای ۳۱۰:
* ترجمه پاینده: حسین بر در خیمه نشسته بود و به شمشیر خویش تکیه داشت و در حال چرت سرش پایین افتاده بود. زینب خواهرش سر و صدا را شنید و به برادر خود نزدیک شد و گفت: برادر صداها را که نزدیک میشوند نمیشنوی؟ گوید: حسین سر برداشت و گفت: پیمبر خدا را به خواب دیدم که به من گفت امشب پیش ما میآیی. گوید: خواهر حسین به صورت خویش زد و گفت: وای من. گفت: وای از تو دور، خواهرکم آرام باش، رحمانت رحمت کند. عباس بن علی گفت: برادر! قوم آمدند. حسین گفت: عباس برادرم، جانم فدایت، برنشین و پیش آنها برو و بگو: چکار دارید و مقصودتان چیست؟ و بپرس برای چه آمدهاند؟ گوید: عباس پیش آنها رفت و با حدود بیست سوار و از جمله زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر مقابلشان رسید و گفت: چه اندیشیدهاید و چه میخواهید. گفتند: دستور امیر آمده که به شما بگوییم به حکم امیر تسلیم شوید، یا با شما جنگ میکنیم. گفت: شتاب مکنید تا پیش ابوعبدالله بازگردم و آنچه را گفتید با وی بگویم. گوید: توقف کردند و گفتند: او را ببین و این را با وی بگوی آنگاه با گفته وی پیش ما بیا. گوید: عباس بازگشت و بتاخت پیش حسین رفت و خبر را با وی بگوید. گوید: عباس بن علی بتاخت بیامد و به آنها رسید و گفت: ای حاضران ابوعبدالله از شما میخواهد که امشب بروید تا در این کار بنگریم که میان شما و او در این باب سخن نرفته بود و چون صبح شود همدیگر را ببینیم. ان شاء الله، یا رضایت آوردهایم و کاری را که میخواهید و تحمیل میکنید انجام میدهیم و اگر نخواستم آن را رد میکنیم. گوید: حسین میخواست آن شب آنها را پس برد تا دستور خویش را بگوید و با کسانش وصیت کند. و چون عباس بن علی این پیام را آورد، عمر بن سعد گفت: ای شمر رأی تو چیست؟ گفت: رأی تو چیست؟ سالار تویی و رأی تو است. گفت: میخواهم نباشم. گوید: آنگاه رو به کسان کرد و گفت: چه رأی دارید؟ عمرو بن حجاج زبیدی گفت: سبحان الله به خدا اگر از دیلمان بودند و این را از تو میخواستند، میباید بپذیری. قیس بن اشعث گفت: آنچه را خواستهاند بپذیر. بدینم قسم که صبحگاه با تو جنگ میکنند. گفت: به خدا اگر میدانستم چنین میکنند، امشب را مهلتشان نمیدادم. گوید: و چنان بود که وقتی عباس بن علی با پیشنهادی که عمر بن سعد کرده بود پیش حسین آمد و بدو گفت: پیش آنها بازگرد و اگر توانستی تا صبحدم عقب بینداز و امشب از ما بازشان دار، شاید امشب برای پروردگارمان نماز کنیم و دعا کنیم و استغفار کنیم. خدا میداند که من نماز کردن و قرآن خواندن و دعای بسیار و استغفار را دوست میداشتهام. علی بن حسین گوید: فرستادهای از جانب عمر بن سعد پیش ما آمد و جایی ایستاد که صدا رس بود و گفت: تا فردا مهلتتان دادیم اگر تسلیم شدید، شما را پیش امیرمان عبیدالله بن زیاد میفرستیم و اگر نپذیرفتید ولکنتان نیستیم. علی بن حسین گوید: وقتی عمر بن سعد بازگشت و این به نزدیک شبانگاه بود، حسین یاران خویش را فراهم آورد.[۱۶]
* * *
* تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۱۸ / متوفای ۳۱۰:
* ترجمه پاینده: علی بن حسین گوید: وقتی عمر بن سعد بازگشت و این به نزدیک شبانگاه بود، حسین یاران خویش را فراهم آورد. گوید: نزدیک او شدم که بشنوم که بیمار بودم، شنیدم پدرم با یاران خویش میگفت: ستایش خدای تبارک و تعالی میگویم، ستایش نیکو و او را بر گشایش و سختی حمد میکنم، خدایا حمد تو میکنم که ما را به پیمبری کرامت دادی و قرآن را به ما یاد دادی و به کار دین دانا کردی، گوش و چشم و دلمان بخشیدی و جزو مشرکانمان نکردی. اما بعد، یارانی شایستهتر و بهتر از یارانم نمیشناسم و خاندانی از خاندان خودم نکوتر و خویش دوستتر. خدا همه تان را از جانب من پاداش نیک دهد. بدانید که میدانم فردا روزمان با این دشمنان چه خواهد شد. بدانید که من اجازهتان میدهم، با رضایت من همگیتان بروید که حقی بر شما ندارم، اینک شب به برتان گرفته آن را وسیله رفتن کنید. ضحاک بن عبدالله مشرقی همدانی گوید: من و مالک بن نضر ارحبی پیش حسین رفتیم و به او سلام گفتیم، آنگاه پیش وی نشستیم سلام ما را جواب گفت و خوش آمد گفت و پرسید که برای چه آمدهاید؟ گفتیم: آمدهایم به تو سلام گوییم و از خدا برای تو سلامت خواهیم و دیدار تازه کنیم و خبر این کسان را با تو بگوییم، به تو میگوییم که به جنگ تو اتفاق دارند کار خویش را بنگر. گوید: حسینj گفت: خدا مرا بس که نیکو تکیه گاهی است. گوید: آنگاه حرمت کردیم و سلام گفتیم و برای او دعا کردیم. گفت: چرا مرا یاری نمیکنید؟ مالک بن نضر گفت: قرض دارم و نانخوار دارم. من نیز گفتم: قرض دارم و نانخوار دارم اما اگر اجازه دهی که وقتی دیدم جنگ آوری نمانده بروم، چندان که برای تو سودمند باشد و موجب دفاع از تو شود میجنگم. گفت: اجازه داری. گوید: پس با وی ببودم و چون شب رسید گفت: اینک شب شما را به برگرفته آن را وسیله رفتن کنید، هر یک از شما دست یکی از خاندان مرا بگیرد و در روستاها و شهرهایتان پراکنده شوید، تا خدا گشایش دهد که این قوم مرا میخواهند، وقتی به من دست یافتند از تعقیب دیگران غافل میمانند. گوید: برادرانش و پسرانش و برادرزادگانش و دو پسر عبدالله بن جعفر گفتند: چرا چنین کنیم؟ برای آنکه پس از تو بمانیم؟ خدا هرگز چنین روزی را نیارد. گوید: نخست عباس این سخن گفت، سپس آنها این سخن و امثال آن را به زبان آوردند. حسینj گفت: ای پسران عقیل، کشته شدن مسلم شما را بس، بروید که اجازهتان دادم. گفتند: مردم چه خواهند گفت؟ میگویند: بزرگ و سرور و فرزندان عمویمان را که بهترین عموها بود رها کردیم و با آنها یک تیر نینداختیم و یک نیزه و یک ضربت شمشیر نزدیم و ندانستیم چه کردند، نه به خدا نمیکنیم، جان و مال و کسانمان را فدایت میکنیم و همراه تو میجنگیم تا شریک سرانجامت شویم خدا زندگی از پس ترا روسیاه کند. ضحاک بن عبدالله مشرقی گوید: پس مسلم بن عوسجه اسدی برخاست و گفت: ترا رها کنیم و خدا بداند که در کار ادای حق تو نکوشیدهایم؟ نه به خدا باید نیزهام را در سینههاشان بشکنم و با شمشیرم چندان که دسته آن به دستم باشد ضربتشان بزنم، از تو جدا نمیشوم، اگر سلاح برای جنگشان نداشته باشم به دفاع از تو چندان سنگشان میزنم که با تو بمیرم. گوید: سعد بن عبدالله حنفی گفت: به خدا ترا رها نمیکنیم تا خدا بداند که در وجود تو حرمت غیاب پیمبر خدا را بداشتهایم، به خدا اگر بدانم کشته میشوم سپس زنده میشوم آنگاه زنده سوخته میشوم و خاکسترم به باد میرود و هفتاد بار چنینم میکنند از تو جدا نشوم تا پیش رویت بمیرم. پس چرا چنین نکنم که یک کشتن است و آنگاه کرامتی که هرگز پایان نمیپذیرد. گوید: زهیر بن قین گفت: به خدا دوست دارم کشته شوم و زنده شوم و باز کشته شوم و به همین صورت هزار بار کشته شوم و خدا با کشته شدن من بلیه را از جان تو و جان این جوانان خاندان تو دور کند. گوید: همه یاران وی سخنانی گفتند که همانند یک دیگر بود و از یک روی، میگفتند: به خدا از تو جدا نمیشویم، جانهای ما به فدایت. با سینه و صورت و دست، ترا حفظ میکنیم و چون کشته شدیم تکلیف خویش را ادا کردهایم و به سربردهایم.[۱۷]
* * *
* تاریخ الطبری، ج۵، ۴۲۲ / متوفای ۳۱۰:
* ترجمه پاینده: حسین یاران خویش را بیاراست و با آنها نماز صبح بکرد، سی و دو سوار با وی بودند و چهل پیاده. زهیر بن قین را به پهلوی راست یاران خود نهاد و حبیب بن مظاهر را به پهلوی چپ یاران خود نهاد. پرچم خویش را به عباس بن علی برادرش داد. خیمهها را پشت سر نهاد و بگفت تا مقداری هیزم و نی را که پشت خیمه بود آتش زدند که بیم داشت دشمن از پشت سر بیاید. گوید: برای حسینj مقداری نی و هیزم به جای فرو رفتهای آورده بودند. که پشت سرشان بود و همانند جویی بود و هنگام شب بیشتر حفر کرده بودند که چون خندقی شده بود. نی و هیزم را در آن ریختند و گفتند: وقتی صبحگاهان به ما حمله برند آتش در آن زنیم که از پشت سر به ما حمله نیارند و از یک سو با ما بجنگند. چنین کردند و برایشان سودمند بود.[۱۸]
* * *
* تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۴۶ / متوفای ۳۱۰:
* ترجمه پاینده: عمرو بن خالد صیداوی و جابر بن حارث سلمانی و سعد غلام عمر بن خالد و مجمع بن عبدالله عایذی در آغاز جنگ، جنگ انداختند و با شمشیر به جماعت حمله بردند و چون در میان جماعت افتادند اطرافشان را گرفتند که از یارانشان جدا افتادند، اما نه چندان دور. پس عباس بن علی حمله برد و آنها را از میان جماعت در آورد که زخم دار بیامدند و بار دیگر دشمن به آنها نزدیک شد که با شمشیر حمله بردند. در همان آغاز چندان جنگیدند که به یک جا کشته شدند.[۱۹]
* * *
* تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۴۸ / متوفای ۳۱۰:
* ترجمه پاینده: گویند که عباس به برادران خویش که از یک مادر بودند، عبدالله و جعفر و عثمان گفت: ای فرزندان مادرم، پیش روید تا رثای شما گویم که فرزند ندارید. و پیش رفتند و کشته شدند. هانی بنیثبیت حضرمی به عبدالله بن علی بن ابیطالب حمله برد و او را بکشت. پس از آن به جعفر بن علی حمله برد و او را نیز بکشت و سر او را بیاورد. خولی بن یزید اصبحی تیری به عثمان بن علی انداخت، پس از آن یکی از بنیایاد بن دارم به او حمله برد و خونش بریخت و سر او را بیاورد. یکی دیگر از بنیایاد بن دارم به محمد بن علی بن ابیطالب حمله برد و او را بکشت و سرش را بیاورد.[۲۰]
* * *
* الفتوح، ج۵ ،ص ۹۲ / ابن أعثم، متوفای ۳۱۴:
* ترجمه مستوفی: القصه چون تشنگی بر حسینj و اصحاب او غالب گشت، برادر والا گوهر خویش عباس بن علی را بخواند و سی سوار و بیست پیاده بدو داد و فرمود: بیست مشک برگیر و به کنار آب فرات رو و آب بیار. عباس انگشت قبول بر دیده نهاده و با آن جماعت سوار و پیاده در نیمه شب به کنار آب فرات آمد. عمرو که نگاهبان آب بود آواز داد: کیست که آب برمیگیرد؟ هلال بن نافع آواز داد و گفت: منم پسر عم تو. آمدهام که آب بخورم. عمرو گفت: بخور که نوش باد تو را. هلال گفت: وای بر تو چگونه آب خورم که حسین بن علیc و فرزندان او از تشنگی هلاک میشوند؟ عمرو گفت: ما را این حال معلوم است لکن به دست ما از آن چیزی حاصل نیست و ما مأموریم، المأمور المعذور. هلال یاران خود را آواز داد: بیایید و آب برگیرید. عمرو دانست که ایشان اصحاب حسین بن علیاند. از در ممانعت برآمد و جنگ آغاز نهاد. اصحاب حسینj جمعی به جنگ پیش آمدند و برخی مشکها پر آب میکردند. تا آنکه بخوردند و مشکها را پر آب کرده ببردند و به سلامت بازگشتند. از ایشان هیچ کس کشته نشد و از متابعان عمرو چند نفری کشته شدند. پس، یاران حسین از آن مشکها آب خوردند و بیاسودند.[۲۱]
* * *
* الفتوح، ج ۵، ۹۲ / ابن أعثم، متوفای ۳۱۴:
ترجمه مستوفی: دیگر روز امیرالمؤمنین حسینj کس نزد عمر سعد فرستاد و گفت: با تو سخنی دارم. چون شب درآید، میخواهم تو را ببینم و چند کلمه با تو بگویم. عمر با صد و بیست سوار برنشست و از لشکرگاه خویش پارهای پیشتر آمد. امیرالمؤمنین حسینj با جماعتی که با او بودند فرمود: دور شوید و بایستید. ایشان دورتر برفتند و برادر او عباس و پسر او علیاکبر با او بایستادند. عمر سعد نیز همچنین سوارانی را که با او بودند گفت: پارهای باز پس شوید و بایستید. چنان کردند. پسر او حفص و غلام او لاحق به نزد او بایستادند. امیرالمؤمنین او را فرمود: ویحک ای عمر! از خدای تعالی که بازگشت همه به او است نترسی که با من جنگ میکنی؟ حال آنکه میدانی که من کیستم. از این خیال و اندیشه ناصواب درگذر و راهی که صلاح دین و دنیای تو در آن است اختیار کن و به نزد من آی و خود را از این ضلالت بیرون آر و بدین دنیای غدار مکار که او چون من و تو بسیار دیده، مغرور مشو و یقین شناس که سعادت و سلامت تو در این است که میگویم. عمر سعد گفت: سبحان الله یا اباعبدالله، سخت نیکو گفتی اما از آن میترسم که چون به نزد تو آیم، سرای من خراب کنند. امیرالمؤمنین فرمود: سبحان الله، این چه حرصی است که تو داری؟ اگر در این جهان بر دوستی خاندان مصطفیm سرای تو خراب کنند، بر آن زیان نکنی. در عوض آن کوشکها در بهشت به نام تو مهیا کنند مع ذلک چون با من باشی، بفرمایم تا سرایی بهتر از آنکه بود برای تو بنا کنند. عمر گفت: ضیعتی معمور و حاصل خیز دارم، از آن میترسم که پسر زیاد آن را به دست گیرد و فرزندان من محروم مانند. امیرالمؤمنین حسینj فرمود: از آن فارغ باش در عوض آن تو را ضیعتی دهم نیکوتر از مال حلال خویش در حجاز نهایت بهتر از آن باشد که میگویی به تو دهم. عمر خاموش بود و این سخن را جوابی نداد. امیرالمؤمنین حسینj چون چنین دید، بازگشت و همی گفت: خدای تعالی تو را هلاک کناد و روز محشر نیامرزاد. میدارم که به فضل باری تعالی که از گندم عراق نخوری. عمر گفت: یا حسین، اگر گندم نباشد، جو به عوض میتوان خورد. و بازگشت و به لشکرگاه خویش رفت.[۲۲]
* * *
* الفتوح، ج ۵، ص ۹۴ / ابن أعثم، متوفای ۳۱۴:
* ترجمه مستوفی: مردی از میان قوم برخاست که او را عبیدالله بن محل العامری گفتندی، گفت: أصلح الله الأمیر، کلمهای دارم اگر اجازت باشد، بگویم. ابن زیاد گفت: بگوی آنچه بر خاطر تو میرود. آن مرد گفت: علی بن ابیطالبj چون به کوفه آمد، دختر عم ما را که او را امالبنین نام بود خطبه کرد و ما به او دادیم. علیj را از امالبنین سه پسر در وجود آمد عباس، جعفر و عبدالله. این سه پسران خواهر مایند و امروز با حسین بن علیاند اگر دستوری دهی، تا این هر سه را از زفان تو امانی نویسم انعامی عظیم باشد. ابن زیاد گفت: این هر سه را امان دادم. پس، عبیدالله بن محل نامهای نوشت به عباس و جعفر و عبدالله و ایشان را از صورت احوال خبر داد. غلامی داشت نام او عرفان. نامه را به دست او بدیشان فرستاد و عرفان را حجت گرفت که نامه را به دست خویش بدیشان رساند و جواب گرفته، بزودی باز گردد. چون عرفان این نامه را به عباس و اخوان رسانید، ایشان مطالعه کرده غلام را گفتند. باز گرد و خال را از ما سلام برسان و بگوی ما را به امان شما حاجت نیست چه امان خدای تعالی بهتر از امان پسر مرجانه است.[۲۳]
* * *
* الفتوح، ج ۵، ص ۹۷ / ابن أعثم، متوفای ۳۱۴:
* ترجمه مستوفی: پس، عمر ندا فرمود تا لشکر برنشستند و روی به خیام امیرالمؤمنین حسینj آوردند. امیرالمؤمنین حسینj آن ساعت نشسته بود و سر بر زانو نهاده و در خواب بود. خواهر آن حضرت زینب خاتون بر سر بالین برادر آمد و گفت: یا ابن رسول الله، ای برادر، لشکر خصم آمدند. اینک نزدیک رسیدند. حسین بن علیc فرمود: ای خواهر، در این لحظه که چشم من گرم شد جد خود محمد مصطفیp، پدر خویش علی مرتضیj، مادر پاکیزه سیرت خود فاطمه زهرا و برادر والا گوهرم حسن مجتبیj را به خواب دیدم که همه با هم بودند و مرا گفتند ای حسین، خوشدل باش که هم در این نزدیکی به نزد ما خواهی آمد، این سخن از ایشان میشنودم که تو مرا بیدار کردی. ای خواهر، یقین بدان که مفارقت شما نزدیک آمده است. زینب فریاد برآورد و طپانچه به روی زد و نوحه و زاری آغاز نهاد. آن حضرت فرمود: ای خواهر، خاموش باش و زاری مکن که اگر این قوم آواز تو بشنوند، شماتت کنند. پس، روی به برادر خویش عباس آورد و گفت: ای برادر، برو و از این قوم بپرس که به چه کار آمدهاید؟عباس به برادران خویش فرمود: با من باشید. پس همگی برنشستند و برابر لشکر عمر سعد شدند و پرسیدند: غرض آمدن شما چیست؟ گفتند: فرمان عبیدالله رسیده است که بیعت یزید بر حسین بن علیc و برادران او عرضه کنید اگر قبول کنند، فهو المراد و الا با ایشان جنگ کنید. عباس گفت: ساعتی صبر کنید تا بازگردم و امیرالمؤمنین حسینj را خبر دهم. آن قوم جا به جا توقف کردند. عباس نزدیک برادر آمد و سخن ایشان باز گفت. آن حضرت سر در پیش افگند. عباس ایستاده بود و اصحاب امیرالمؤمنین با این قوم سخن همیگفتند. حبیب بن مظاهر الاسدی ایشان را میگفت: بد قومی خواهید بود روز قیامت که به حضرت باری تعالی رسید چه فرزند پیغمبر او، اهل بیت اتقیا، شیعه ابرار، واصحاب اخیار او را کشته باشید. و امیرالمؤمنین حسینj تشنه لب نشسته بود و در کار جنگ با آن قوم اندیشه میکرد. پس، برادر خود عباس را فرمود: ای برادر، میخواهم که یک امشب که در پیش است عبادت کنم و از خدای تعالی آمرزش خواهم و از او جل و علا در این محاربه با این جماعت مدد و معونت و ظفر و نصرت طلبم. تو را به نزد این قوم میباید رفت و از ایشان درخواست کرد که یک امروز باز گردند و امشب ما را مهلت دهند تا فردا بامداد روی به کارزار آریم. عباس به نزد آن قوم آمد و این معنی با ایشان باز گفت و التماس کرد که باز گردند و باقی آن روز و آن شب مهلت دهند. عمر سعد شمر را گفت: چه مصلحت میبینی، ایشان را مهلت دهیم یا نه؟ شمر گفت: امیر تویی من چه دانم؟ عمر سعد گفت: کاشکی من امیر نبودمی و در این مهلکه نیفتادمی. عمرو بن حجاج زبیدی گفت: سبحان الله! اگر این جماعت که ما را به ایشان جنگ فرمودهاند، ترک بودندی این قدر درخواست کردندی، واجب بودی که التماس ایشان به اجابت مقرون داشتندی فکیف که اهل بیت محمد مصطفییند. عمر گفت: ایشان را خبر دهید که این التماس شما را به اجابت مقرون داشتم و تا فردا بامداد مهلت دادم. آنگاه گفت تا لشکر بازگردند. چون لشکر عمر سعد بد گوهر بازگشت، امیرالمؤمنین حسینj آن شب را در طاعت و عبادت زنده داشت. گاه در رکوع و گاه در سجود میگریست و تضرع میکرد و از خدای تعالی آمرزش و عفو میخواست. برادران، اصحاب، اهل بیت و شیعه او هم چنین آن شب را در طاعت و عبادت بودند. از ایشان آن شب هیچ کس نخفت. همه در نماز بودند و از خدای تعالی آمرزش میطلبیدند.[۲۴]
* * *
* مروج الذهب، ج ۳، ص ۶۳ / المسعودی، متوفای ۳۴۶:
*ترجمه پاینده: دیگر فرزندان علی، جعفر و عباس و عبدالله بودند که مادرشان امالبنین وحیدیه، دختر حرام بود.[۲۵]
* * *
* مقاتل الطالبیین، ص ۸۹ / أبوالفرج الإصفهانی، متوفای ۳۵۶:
* ترجمه فاضل: عباس بن علی کنیه اش أبوالفضل بود. از امالبنین کلابی بدنیا آمده بود. وی بزرگترین فرزندان مادرش بود و آخرین پسران امالبنین بود که در فاجعه یوم الطف به شهادت رسید. او میان این چهار برادر تنها کسی بود که فرزند داشت. و چون پس از سه برادرش کشته شد میراث برادران او به فرزندش انتقال یافت. پسرش عبیدالله نامیده میشد. عمر بن علی بن ابیطالب با این عبیدالله بر سر میراث فرزندان امالبنین نزاع کرد اما این ماجرا به صلح گرائید زیرا عمر بن علی را با مبلغی از ادعا باز نشاندهاند. گفته میشود که فرزندان عباس یعنی نوادههایش او را سقا و ابوقربه مینامند اما من از هیچ کدامشان چنین سخنی نشنیدهام. علیه الصلوات و السلام. شاعری درباره عباس ابوالفضلj میگوید:
احق الناس ان یبکی علیه
فتی ابکی الحسین بکربلاء
از همه سزاوارتر به اشکها جوانی است که حسین بن علی را در کربلا به گریه در آورده است.
اخوه و بن والده علی
أبوالفضل المضرح بالدماء
برادر او و پسر پدرش علی ابوالفضل آغشته به خونها
و من واساه لا یثنیه شیء
و جادله علی عطش بماء
آن کس که همه جا شرط برادری به جای آورد و در عین عطش براه برادر خود جهاد کرد کمیت بن زید چنین گفت:
و أبوالفضل ان ذکرهم
الحلو شفاء النفوس من استقام
و أبوالفضل که یاد شیرینشان جانها را از بیماریها شفا میبخشد.
قتل الادعیا اذ قتلوه
اکرم الشاربین صوب العمام
مرگ بر آن قوم پلید نژاد که او را کشتند او را که کریمتر از همه بود عباس مردی زیبا روی و روشنچهره بود. بر مرکبهای خوش هیکل عربی مینشست و پاهای او بر زمین خط میکشید. زیرا قمر بنیهاشم میخواندند لوای ابوعبدالله الحسین در روزی که کشته میشد به دست او بود. ابوعبدالله جعفر بن محمد حدیث میکند: در روز عاشورا هنگامی که حسین بن علی صفوف خود را آراست پرچم سپاه خویش را به برادرش عباس بن علی سپرد. جابر از ابوجعفر محمد بن علی روایت میکند: زید بن رقاده جنی و حکیم بن طفیل طائی با کمک هم عباس بن علی ابوالفضلj را به قتل رسانیدند.[۲۶]
* * *
* مقاتل الطالبیین، ص ۱۱۲ / أبوالفرج الإصفهانی، متوفای ۳۵۶:
* ترجمه فاضل: هنگامی که عمر بن سعد با نیروی خود به ابوعبدالله الحسین نزدیک شد ابوعبدالله در میان اصحاب خود بر پای خاست و این خطابه کوتاه را ایراد کرد: خداوندا تو میدانی که من قومی از اصحاب خویش وفادارتر و از اهل بیت خویش نیکوکارتر نمیشناسم. از خدا میخواهم ای اصحاب من، ای اهل بیت من! که به پاداش این وفاداری و نیکوکاری جزای خیرتان دهد. چه نیکو برابری و برادری کردهاید. این قوم که اکنون در برابر ما علم خلاف برافراشتند جز من کسی را نمیجویند و وقتی مرا به قتل رسانند هر گونه دیگری نخواهند پرداخت بنابر این آماده باشید، شب هنگام رخت بربندید، از ظلمت شب فرصت بگیرید و در این بیابان پراکنده شوید و جان به سلامت به در برید. عباس بن علی بن ابیطالب و برادرانش و علی پسرش. و فرزندان عقیل یک صدا گفتند: معاذ الله. قسم به این ماه محترم هرگز از دامن تو دست بر نخواهیم داشت، ترا ترک کنیم؟ پس در پاسخ مردم چه گوئیم و مردم به ما چه خواهند گفت. این سزاوار است که جواب ما چنین باشد: ما بزرگ خود و پیشوای خود و پیشوازاده خود و ستون خاندان خود را در برابر شمشیر دشمن تنها گذاشتیم. او را با نیزههای خونریز و مردم خونخوار رها کردیم و به هوای زندگانی از پیرامونش گریختیم. هرگز. هرگز. بلکه با تو زندگانی خواهیم کرد و با تو خواهیم مرد. در اینجا ابوعبدالله الحسین به گریه درآمد. و اصحاب او نیز با او به گریه افتادند. ابوعبدالله از نو در حقشان دعا کرد و بعد دستور فرمود خیمهها برافرازند.[۲۷]
* * *
* مقاتل الطالبیین، ص ۱۱۷ / أبوالفرج الإصفهانی، متوفای ۳۵۶:
* ترجمه فاضل: هنگامی که عطش بر حسین بن علی شدت داد برادرش عباس بن علی را با سی نفر پیاده و سی نفر سواره به سوی شریعه فرات فرستاد تا برای وی آب بیاورند. به آب نزدیک شدند. نافع بن هلال بجلی پیشاپیش این شصت تن میتاخت. عمرو بن حجاج با ستونه مسلح خود از سپاه عمرو بن سعد آب را تحت اختیار گرفته بود. فریاد کشید: این کیست که به سوی شریعه پیش میآید؟ نافع بن هلال گفت: من هستم. خوش آمدی ای برادرزاده، آمدهای چه کنی؟ نافع گفت: آمدهایم از این آب که در اختیار شماست بنوشیم. بنوش. نه. من هرگز لب به آب نمیآلایم زیرا حسین بن علی تشنه است. عمرو گفت: نمیگذارم. ما را در اینجا قرار دادهاند تا آب را به روی شما ببندیم. و به دنبال این سخن با گروهی از سپاه خود جنبید که یاران حسین را از پهلوی او براند. نافع به پیادهها اشاره کرد جلو بروید. آب بردارید. پیادهها کوشش کردند و خود را به شریعه رسانیدند و مشکهای خویش را از آب سرشار ساختند و از شریعه بالا آمدند. عمرو بن حجاج با سواران خود جلوی پیادههای اردوی حسین بن علی را گرفتند. عباس بن علی علیه الصلوات و السلام با کمک نافع بن هلال بر قوای عمرو بن حجاج حمله ور شدند و راه را به روی مشکداران باز کردند. و بدین ترتیب آن چند مشک آب را به خیام اردوی خود رسانیدند. قاسم بن اصبغ میگوید: مردی را از قبیله ای ایان بن دارم میشناختم که سفید و زیبا بود ناگهان دیدمش روسیاه. گفتم: این چه ترکیبی است پیدا کردهای. نزدیک بود ترا نشناسم. در جوابم گفت: جوانی نو سال را در کربلا به قتل رسانیدم که بر پیشانیش نشان سجود بود. این جوان در نیروی حسین بن علی جهاد میکرد. از آن تاریخ که کشتمش تاکنون همه شب در عالم خواب به سراغم میآید و گریبانم را میگیرد و مرا به جهنم میاندازد. من فریاد میکشم. گذشته از خانوادهام اهل محله ما همه فریاد مرا میشنوند. بدین ترتیب تا سپیده دم عذاب میبینم. قاسم بن اصبغ گفت: آن جوان مقتول عباس بن علیj بود.[۲۸]
* * *
* مقاتل الطالبیین، ص ۸۹ / أبوالفرج الإصفهانی، متوفای ۳۵۶:
* ترجمه فاضل: هم چنان مادر او نیز امالبنین کلابی است. عبدالله بن عباس و عبدالله بن حسن میگویند: عثمان در روز قتل جوانی بیست و یک ساله بوده و در قتل او خولی بن یزید اصبحی و مردی از ابان بن دارم شرکت داشته اند. آن مرد دارمی سر این جوان را از بدن جدا کرده است.[۲۹]
* * *
* مقاتل الطالبیین، ص ۸۸ / أبوالفرج الإصفهانی، متوفای ۳۵۶:
* ترجمه فاضل: جعفر بن علی مادر او هم امالبنین کلابی است. علی بن ابراهیم میگوید جعفر بن علی بن ابیطالب در روز عاشورا جوانی نوزده ساله بوده است جابر از ابوجعفر محمد بن علی باقر روایت میکند: قاتل جعفر بن علی مردی به نام خولی بن یزید اصبحی بوده است.[۳۰]
* * *
* مقاتل الطالبیین، ص ۸۸ / أبوالفرج الإصفهانی، متوفای ۳۵۶:
* ترجمه فاضل: عبدالله بن علی بن ابیطالب در فاجعه یوم الطف جوانی بیست و پنج ساله بود که به قتل رسید و از وی فرزندی به جا نمانده است. ضحاک مشرفی حدیث میکند: عباس بن علی ابوالفضل به برادرش عبدالله در روز عاشورا گفت: پا به میدان گذار و جهاد کن تا شهامت و شجاعت ترا ببینم و داغ ترا مایه اجر خویش بشمارم. عبدالله بن علی به میدان شتافت. هانی بن ثبت خضر میبرد و حمله کرد و به قتلش رسانید.[۳۱]
* * *
* مقتل شیخ صدوق (الأمالی، ص ۴۶۲، با اندک تفاوتی در متن) / متوفای ۳۸۱:
* ترجمه صحتی: سرور عابدان، علی بن الحسینc امام سجادj نگاهی به عبیدالله، پسر ابوالفضل العباس، کرد و گریست. سپس گفت: بر رسولخداp، روزی سختتر از روز جنگ احد نبود که در آن، عمویش حمزه بن عبدالمطلب، شیر خدا و شیر مرد رسولخدا، کشته شد و پس از آن سختترین روز پیامبر، روز جنگ مؤته بود که در آن، پسر عمویش، جعفر بن ابیطالب، کشته شد.سپس گفت: اما هرگز روزی، چون روز حسینj نباشد. در آن روز، سی هزار مرد بر او گرد آمدند که خود را از این امت میپنداشتند و همگی با ریختن خون او، به خدای عزوجل تقرب میجستند و او هر چه خدا را به یادشان میآورد، پندی نمیگرفتند، تا این که او را از سر عداوت و ستم و سرکشی کشتند. سپس گفت: خدا عباس را رحمت کناد که ایثار کرد، آزموده شد و جانش را فدای برادرش ساخت، تا آنجا که دو دستش از تن جدا شد و خدای عزیز و جلیل به جای دو دستش، به او دو بال داد تا با آنها، در بهشت، همراه فرشتهها پرواز کند، همان طوری که برای جعفر بن ابیطالب (جعفر طیار) مقرر ساخت. به راستی که عباس را پیش خدای تبارک و تعالی، جایگاهی ویژه است که همه شهیدان در روز رستاخیز به آن غبطه میخورند و رشک میبرند.[۳۲]
* * *
* الإرشاد، ج ۲، ص ۸۹ / المفید، متوفای ۴۱۳:
* ترجمه رسولی: شمر آمده تا برابر همراهان حسینj ایستاد و گفت: فرزندان خواهر ما کجایند؟ (مقصودش چهار پسر امالبنین برادران حضرت سید الشهداء بود که چون مادرشان امالبنین از قبیله بنیکلاب بود و شمر نیز از آن قبیله بود از این رو آنان را خواهر زاده خطاب کرد) اباالفضل العباس و جعفر و عبدالله و عثمان فرزندان علی بن ابیطالبj بیرون آمده گفتند: چه میخواهی؟ گفت: شما ای خواهرزادگان در امانید، آن جوانمردان به او گفتند: خدا تو را و امانی که برای ما آوردهای لعنت کند، آیا به ما امان میدهی و فرزند رسول خدا امان ندارد؟[۳۳]
* * *
* الإرشاد، ج ۲، ص ۸۹ / المفید، متوفای ۴۱۳:
* ترجمه رسولی: همانا من رسول خداp را اکنون در خواب دیدم که به من فرمود: تو به نزد ما خواهی آمد، پس خواهرش (که این حرف را شنید) مشت به صورت زده فریاد کرد: وای، حسینj به او فرمود: خواهرم وای بر تو نیست، آرام و خموش باش خدایت رحمت کند، پس عباس پیش آمده عرض کرد: برادر جان لشکر به نزد تو آمد!؟ حضرت برخاسته به عباس فرمود: برادرم تو به جای من سوار شو (یا فرمود: جانم بقربانت سوار شو) و به نزد اینان برو و به ایشان بگو: چیست شما را و چه میخواهید و از سبب آمدن ایشان پرسش کن، پس عباس با گروهی حدود بیست نفر سوار که در میان ایشان بود زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر به نزد آن لشکر آمده عباس به آنان فرمود: چه میخواهید و چه اراده دارید؟ گفتند: دستور از امیر رسیده که به شما پیشنهاد کنیم به حکم او تن داده و تسلیم شوید یا با شما جنگ کنیم؟ فرمود: پس شتاب نکنید تا به نزد ابیعبدالله بروم و سخن شما را به عرض آن حضرت برسانم، آنان باز ایستاده گفتند: برو و این پیغام را به او برسان و هر پاسخی داد نیز به اطلاع ما برسان، پس عباس به تنهائی به نزد حسینj بازگشت که جریان را بعرض رساند و همراهان او (یعنی زهیر و حبیب و دیگران) آنجا در جلوی لشکر ایستاده با آن مردم سخن میگفتند و آنان را موعظه کرده اندرز میدادند و از جنگ با حسینj بازشان میداشتند، عباس به نزد حسینj آمده سخن لشکر را به آن حضرت گفت، حضرت فرمود: به نزد ایشان بازگرد و اگر میتوانی تا فردا از ایشان مهلت بگیر و امشب ایشان را از ما باز گردان شاید ما امشب برای پروردگار خود نماز خوانده دعا کنیم و از او آمرزش خواهی نمائیم زیرا خدا خود میداند همانا من نماز و تلاوت کتابش قرآن و دعای بسیار و استغفار را دوست دارم، پس عباس به نزد آن لشکر آمد و با فرستاده عمر بن سعد بازگشت و آن فرستاده گفت: ما امشب تا فردا به شما مهلت دهیم، پس اگر تسلیم شدید شما را به نزد امیر عبیدالله بن زیاد خواهیم برد و گر نه دست از شما برنداریم (این پیغام را رسانید) و بازگشت.[۳۴]
* * *
* الإرشاد، ج ۲، ص ۹۱ / المفید، متوفای ۴۱۳:
* ترجمه رسولی: حسینj نزدیکیهای شب یاران خود را گرد آورد، علی بن الحسین زینالعابدینj گوید: من در آن حال با اینکه بیمار بودم نزدیک شدم که ببینم پدرم به آنان چه میگوید، پس شنیدم رو به اصحاب کرده فرمود: سپاس کنم خدای را به بهترین سپاسها و حمد کنم او را در خوشی و سختی، بار خدایا من سپاس گویم تو را بر اینکه ما را به نبوت گرامی داشتی و قرآن را به ما آموختی و در دین ما را دانا ساختی و گوش های شنوا و دیده های بینا و دلهای آگاه به ما ارزانی داشتی، پس ما را از سپاسگزاران قرار ده، اما بعد همانا من یارانی باوفاتر از یاران خود سراغ ندارم و بهتر از ایشان نمیدانم و خاندانی نیکوکارتر و مهربانتر از خاندان خود ندیدهام، خدایتان از جانب من پاداش نیکو دهد … آگاه باشید همانا من دیگر گمان یاری کردن از این مردم ندارم، آگاه باشید من به همه شما رخصت رفتن دادم پس همه شما آزادانه بروید و بیعتی از من بگردن شما نیست و این شب که شما را گرفته فرصتی قرار داده آن را شتر خویش کنید (و بهر سو خواهید بروید)! برادران آن حضرت و پسرانش و برادرزادگان و پسران عبدالله بن جعفر گفتند: برای چه این کار را بکنیم (یا معنا اینست که ما این کار را نخواهیم کرد) برای اینکه پس از تو زنده باشیم؟ هرگز خداوند آن روز را برای ما پیش نیاورد و نخستین کس که این سخن را گفت: عباس بن علیc بود و دیگران نیز از او پیروی کرده چنین سخنانی گفتند.[۳۵]
* * *
* الإرشاد، ج۲ ، ص ۹۵ / المفید، متوفای ۴۱۳:
* ترجمه رسولی: و چون صبح شد حسینj پس از نماز بامداد یاران خویش را برای جنگ به صف کرده ایشان را که سی و دو نفر سواره و چهل تن پیاده بودند ترتیب داد و زهیر بن قین را سمت راست لشکر و حبیب بن مظاهر را در سمت چپ و پرچم جنگ را به دست برادرش عباس سپرد و خیمه را در پشت سر قرار داده، اطراف آن را که پیش از آن خندق کنده بودند پر از هیزم و چوب نموده آتش زنند.[۳۶]
* * *
* الإرشاد، ج ۲، ص ۱۰۹ / المفید، متوفای ۴۱۳:
* ترجمه رسولی: چون عباس بن علی بسیاری کشتگان خاندان آن حضرت را دید به برادران مادری خود که عبدالله و جعفر و عثمان بودند گفت: ای برادران من گام پیش نهید تا من ببینم شما را که برای خدا و رسولش خیرخواهی کردید زیرا شما فرزندی ندارید، پس عبداللهe پیش رفت و جنگ سختی کرد تا اینکه میان او و هانی بن شبیب حضرمی دو ضربت رد و بدل شد و هانی او را شهید کرد. آنگاه جعفر بن علی به جای برادر به میدان آمد او را نیز هانی کشت. عثمان بن علی به جای برادران آمد پس خولی بن یزید اصبحی تیری به او زده او را به زمین افکند و مردی از دارم بر او حمله کرده سرش را جدا کرد.[۳۷]
* * *
* الإرشاد، ج ۲، ص ۱۰۹ / المفید، متوفای ۴۱۳:
* ترجمه رسولی: و در این حال لشکر بر حسینj حمله کرده همراهان او را از پای درآوردند و تشنگی بر آن حضرت سخت شد، پس آن جناب بر شتر مسناه سوار شده بسوی فرات براه افتاد و برادرش عباس نیز همراه او بود، پس سوارگان لشکر پسر سعد لعنه الله سر راه بر او گرفتند و مردی از بنیدارم در میان ایشان بود پس به لشگر گفت: وای بر شما میانه او و فرات حائل شوید و نگذارید به آب دسترسی پیدا کند، حسینj فرمود: بار خدایا این مرد را به تشنگی دچار کن! آن مرد دارمی ناپاک خشمگین شد و تیری به جانب آن حضرت پرتاب کرد آن تیر در زیر چانه آن حضرت فرو رفت، حسینj آن تیر را بیرون کشید و دست زیر چانه گرفت، پس دو مشت آن جناب پر از خون شد، خونها را به هوا ریخت سپس فرمود: بار خدایا من به تو شکایت برم از آنچه این مردم در باره پسر دختر پیغمبرت رفتار کنند، آنگاه به جای خویش بازگشت و تشنگی سخت بر او غلبه کرده بود، از آن سو لشکر دور عباسj را گرفته به او حمله ور شدند و آن جناب به تنهائی با ایشان جنگ کرد تا کشته شد رحمه الله علیه.[۳۸]
* * *
* الإرشاد، ج ۲، ص۱۱۴ / المفید، متوفای ۴۱۳:
* ترجمه رسولی: حسینj را در همین جایی که اکنون قبر شریف او است دفن نموده و فرزندش علی بن الحسین اصغر را کنار پای آن حضرت و برای شهیدان دیگر از خاندان و یاران آن بزرگوار که اطرافش به زمین افتاده بودند گودالی در پائین پای حسینj کنده و همگی را گرد آورده در آنجا دفن کردند و عباس بن علیc را در همان جا که کشته شده بود سر راه غاضریه جایی که اکنون قبر او است دفن نمودند.[۳۹]
* * *
* الإرشاد، ج۲، ص ۱۲۶ / المفید، متوفای ۴۱۳:
* ترجمه رسولی: … و همگی ایشان در پائین پای حسینj دفن شدند و برای همه آنها گودالی کنده و همگی را در آن دفن نمودند و خاک بر آنان ریختند جز عباس بن علیc که او را در همان جا که بر شتر مسناه کشته شده بود سر راه غاضریه دفن کردند و قبر او آشکار است و برای قبرهای برادران و خاندانش که نامشان بردیم هیچ گونه نشانهای نیست جز اینکه زیارت کنندگان از پیش قبر حسینj آنان را زیارت کنند و به آن زمینی که پائین پای آن حضرت است اشاره کنند و بر آنان سلام کنند.[۴۰]
* * *
(متن عربی، ترجمه، نکات ویرایشی و … بر اساس مطالب موجود در نسخه چاپی بوده و مگر در مواردی جزئی مطابق ضوابط مصوب مؤسسه نیست. لذا مؤسسه مسؤولیتی نسبت به ترجمهها ندارد.)
——————–
[۱]. متن عربی: … و قدم شمر بن ذی الجوشن الضبابی علی عمر بن سعد بما أمره به عبیدالله عشیه الخمیس لتسع خلون من المحرم سنه إحدی و ستین بعد العصر. فنودی فی العسکر فرکبوا. و حسین جالس أمام بیته محتبیا. فنظر إلیهم قد أقبلوا فقال للعباس بن علی بن أبیطالب: القهم فاسألهم ما بدا لهم. فسألهم. فقالوا: أتانا کتاب الأمیر یأمرنا أن نعرض علیک أن تنزل علی حکمه أو نناجزک. فقال: انصرفوا عنا العشیه حتی ننظر لیلتنا هذه فیما عرضتم. فانصرف عمر. و جمع حسین أصحابه فی لیله عاشوراء لیله الجمعه فحمد الله و أثنی علیه و ذکر النبیp و ما أکرمه الله به من النبوه و ما أنعم به علی أمته و قال: إنی لا أحسب القوم إلا مقاتلوکم غدا و قد أذنت لکم جمیعا فأنتم فی حل منی. و هذا اللیل قد غشیکم فمن کانت له منکم ب قوه فلیضم رجلا من أهل بیتی إلیه. و تفرقوا فی سوادکم حتی یأتی الله بالفتح أو أمر من عنده فیصبحوا علی ما أسروا فی أنفسهم نادمین فإن القوم إنما یطلبوننی فإذا رأونی لهوا عن طلبکم. فقال أهل بیته: لا أبقانا الله بعدک. لا و الله لا نفارقک حتی یصیبنا ما أصابک. و قال ذلک أصحابه جمیعا …
[۲]. متن عربی: … و العباس بن علی بن أبیطالب الأکبر. قتله زید بن رقاد الجبنی…
[۳]. متن عربی: … و قد کان العباس بن علی. قال لجعفر و عبدالله ابنی علی: تقدما. فإن قتلتما ورثتکما. و إن قتلت بعد کما ورثنی ولدی. و إن قتلت قبلکما ثم قتلتما ورثکما. محمد بن الحنفیه. فتقدما فقتلا و لم یکن لهما ولد. ثم قتل العباس بعدهما …
[۴]. متن عربی: … و عثمان بن علی بن أبیطالب. رماه خولی بن یزید بسهم فأثبته و أجهز علیه رجل من بنیأبان بن دارم …
[۵]. متن عربی: … و أبوبکر بن علی بن أبیطالب. یقال: إنه قتل فی ساقیه …
[۶]. متن عربی: … و عبدالله بن علی بن أبیطالب. قتله هانئ بن ثبیت الحضرمی …
[۷]. متن عربی: … فلما امسوا و اظلم اللیل مضی الحسین۰ أیضا نحو مکه و معه أختاه: أم کلثوم و زینب و ولد أخیه و اخوته أبوبکر و جعفر و العباس و عامه من کان بالمدینه من اهل بیته …
[۸]. متن عربی: … قالوا: و ورد کتاب ابن زیاد علی عمر بن سعد، ان امنع الحسین و اصحابه الماء، فلا یذوقوا منه حسوه کما فعلوا بالتقی عثمان بن عفان فلما ورد علی عمر بن سعد ذلک امر عمرو بن الحجاج ان یسیر فی خمسمائه راکب، فینیخ علی الشریعه و یحولوا بین الحسین و اصحابه و بین الماء و ذلک قبل مقتله بثلاثه ایام، فمکث اصحاب الحسین عطاشی. قالوا: و لما اشتد بالحسین و اصحابه العطش امر أخاه العباس بن علی و کانت أمه من بنیعامر بن صعصعه ان یمضی فی ثلاثین فارسا و عشرین راجلا، مع کل رجل قربه حتی یأتوا الماء، فیحاربوا من حال بینهم و بینه. فمضی العباس نحو الماء و امامهم نافع بن هلال حتی دنوا من الشریعه، فمنعهم عمرو بن الحجاج، فجالدهم العباس علی الشریعه بمن معه حتی ازالوهم عنها و اقتحم رجاله الحسین الماء، فملئوا قربهم و وقف العباس فی اصحابه یذبون عنهم حتی أوصلوا الماء الی عسکر الحسین …
[۹]. متن عربی: … و عبی الحسینj أیضا اصحابه و کانوا اثنین و ثلاثین فارسا و اربعین راجلا، فجعل زهیر بن القین علی میمنته و حبیب بن مظهر علی میسرته و دفع الرایه الی أخیه العباس بن علی، ثم وقف و وقفوا معه امام البیوت …
[۱۰]. متن عربی: … قالوا: و لما رای ذلک العباس بن علی قال لإخوته عبدالله و جعفر و عثمان، بنیعلی، علیه و علیهم السلام و أمهم جمیعا أم البنین العامریه من آل الوحید: تقدموا، بنفسی أنتم، فحاموا عن سیدکم حتی تموتوا دونه. فتقدموا جمیعا. فصاروا امام الحسینj، یقونه بوجوههم و نحورهم. فحمل هانئ بن ثویب الحضرمی علی عبدالله بن علی، فقتله. ثم حمل علی أخیه جعفر بن علی، فقتله أیضا. و رمی یزید الأصبحی عثمان بن علی بسهم، فقتله، ثم خرج الیه، فاحتز راسه، فاتی عمر بن سعد، فقال له: أثبنی…
[۱۱]. متن عربی: … و بقی العباس بن علی قائما امام الحسین یقاتل دونه و یمیل معه حیث مال، حتی قتل، رحمه الله علیه
[۱۲]. متن عربی: … فقال الحسین: أی أرض هذه؟ قالوا: کربلاء، قال: هذا کرب و بلاء. قال: فنزلوا و بینهم و بین الماء ربوه، فأراد الحسین و أصحابه الماء فحالوا بینهم و بینه. فقال له شهر بن حوشب: لا تشربوا منه حتی تشربوا من الحمیم، فقال عباس بن علی: یا أباعبدالله، نحن علی الحق فنقاتل؟ قال: نعم. فرکب فرسه و حمل بعض أصحابه علی الخیول، ثم حمل علیهم فکشفهم عن الماء حتی شربوا و سقوا …
[۱۳]. متن عربی: … جاء من عبیدالله بن زیاد کتاب الی عمر بن سعد: اما بعد، فحل بین الحسین و اصحابه و بین الماء و لا یذوقوا منه قطره، کما صنع بالتقی الزکی المظلوم امیرالمؤمنین عثمان بن عفان قال: فبعث عمر بن سعد عمرو بن الحجاج علی خمسمائه فارس، فنزلوا علی الشریعه و حالوا بین حسین و اصحابه و بین الماء ان یسقوا منه قطره و ذلک قبل قتل الحسین بثلاث. قال: و نازله عبدالله بن أبیحصین الأزدی- و عداده فی بجیله- فقال: یا حسین، الا تنظر الی الماء کأنه کبد السماء! و الله لا تذوق منه قطره حتی تموت عطشا، فقال حسین: اللهم اقتله عطشا و لا تغفر له ابدا. قال حمید بن مسلم: و الله لعدته بعد ذلک فی مرضه، فو الله الذی لا اله الا هو لقد رایته یشرب حتی بغر، ثم یقیء، ثم یعود فیشرب حتی یبغر فما یروی، فما زال ذلک دابه حتی لفظ عصبه یعنی نفسه- قال: و لما اشتد علی الحسین و اصحابه العطش دعا العباس بن علی بن أبیطالب أخاه، فبعثه فی ثلاثین فارسا و عشرین راجلا و بعث معهم بعشرین قربه، فجاءوا حتی دنوا من الماء لیلا و استقدم امامهم باللواء نافع بن هلال الجملی، فقال عمرو بن الحجاج الزبیدی: من الرجل؟ فجیء فقال: ما جاء بک؟ قال: جئنا نشرب من هذا الماء الذی حلأتمونا عنه، قال: فاشرب هنیئا، قال: لا و الله، لا اشرب منه قطره و حسین عطشان و من تری من اصحابه، فطلعوا علیه، فقال: لا سبیل الی سقی هؤلاء، انما وضعنا بهذا المکان لنمنعهم الماء، فلما دنا منه اصحابه قال لرجاله: املئوا قربکم، فشد الرجاله فملئوا قربهم و ثار الیهم عمرو بن الحجاج و اصحابه، فحمل علیهم العباس بن علی و نافع بن هلال فکفوهم، ثم انصرفوا الی رحالهم، فقالوا: امضوا و وقفوا دونهم، فعطف سنه ۶۱ علیهم عمرو بن الحجاج و اصحابه و اطردوا قلیلا ثم ان رجلا من صداء طعن من اصحاب عمرو بن الحجاج، طعنه نافع بن هلال، فظن انها لیست بشیء، ثم انها انتقضت بعد ذلک، فمات منها و جاء اصحاب حسین بالقرب فادخلوها علیه…
[۱۴]. متن عربی: … قال: لما قبض شمر بن ذی الجوشن الکتاب قام هو و عبدالله بن أبیالمحل- و کانت عمته أم البنین ابنه حزام عند علی بن أبیطالبj ، فولدت له العباس و عبدالله و جعفرا و عثمان- فقال عبدالله بن أبیالمحل بن حزام بن خالد بن ربیعه بن الوحید بن کعب بن عامر بن کلاب: اصلح الله الأمیر! ان بنی أختنا مع الحسین، فان رایت ان تکتب لهم أمانا فعلت، قال: نعم و نعمه عین فامر کاتبه، فکتب لهم أمانا، فبعث به عبدالله بن أبیالمحل مع مولی له یقال له: کزمان، فلما قدم علیهم دعاهم، فقال: هذا أمان بعث به خالکم، فقال له الفتیه: أقرئ خالنا السلام و قل له: ان لا حاجه لنا فی أمانکم، أمان الله خیر من أمان ابن سمیه…
[۱۵]. متن عربی: … فقال له شمر: أخبرنی ما أنت صانع؟ ا تمضی لامر امیرک و تقتل عدوه و الا فخل بینی و بین الجند سنه ۶۱ و العسکر، قال: لا و لا کرامه لک و انا اتولی ذلک، قال: فدونک و کن أنت علی الرجال، قال: فنهض الیه عشیه الخمیس لتسع مضین من المحرم، قال: و جاء شمر حتی وقف علی اصحاب الحسین، فقال: این بنو أختنا؟فخرج الیه العباس و جعفر و عثمان بنو علی، فقالوا له: مالک و ما ترید؟ قال: أنتم یا بنی أختی آمنون، قال له الفتیه: لعنک الله و لعن امانک! لئن کنت خالنا ا تؤمننا و ابن رسول الله لا أمان له…
[۱۶]. متن عربی: … و حسین جالس امام بیته محتبیا بسیفه، إذ خفق برأسه علی رکبتیه و سمعت اخته زینب الصیحه فدنت من أخیها، فقالت: یا أخی، اما تسمع الأصوات قد اقتربت! قال: فرفع الحسین راسه فقال: انی رایت رسول اللهp فی المنام فقال لی: انک تروح إلینا، قال: فلطمت اخته وجهها و قالت: یا ویلتا! فقال: لیس لک الویل یا أخیه، اسکنی رحمک الرحمن! و قال العباس بن علی: یا أخی، أتاک القوم، قال: فنهض، ثم قال: یا عباس، ارکب بنفسی أنت یا أخی حتی تلقاهم فتقول لهم: ما لکم؟ و ما بدا لکم؟ و تسألهم عما جاء بهم؟ فأتاهم العباس، فاستقبلهم فی نحو من عشرین فارسا فیهم زهیر بن القین و حبیب ابن مظاهر، فقال لهم العباس: ما بدا لکم؟ و ما تریدون؟ قالوا: جاء امر الأمیر بان نعرض علیکم ان تنزلوا علی حکمه او ننازلکم، قال: فلا تعجلوا. حتی ارجع الی أبیعبدالله فاعرض علیه ما ذکرتم، قال: فوقفوا ثم قالوا: القه فاعلمه ذلک، ثم القنا بما یقول، قال: فانصرف العباس راجعا یرکض الی الحسین یخبره بالخبر و وقف اصحابه یخاطبون القوم، فقال حبیب ابن مظاهر لزهیر بن القین: کلم القوم ان شئت و ان شئت کلمتهم، فقال له زهیر: أنت بدأت بهذا، فکن أنت تکلمهم، فقال له حبیب بن مظاهر: اما و الله لبئس القوم عند الله غدا قوم یقدمون علیه قد قتلوا ذریه نبیهj و عترته و اهل بیتهp و عباد اهل هذا المصر المجتهدین بالأسحار و الذاکرین الله کثیرا، فقال له عزره بن قیس: انک لتزکی سنه ۶۱ نفسک ما استطعت، فقال له زهیر: یا عزره، ان الله قد زکاها و هداها، فاتق الله یا عزره فانی لک من الناصحین، أنشدک الله یا عزره ان تکون ممن یعین الضلال علی قتل النفوس الزکیه! قال: یا زهیر، ما کنت عندنا من شیعه اهل هذا البیت، انما کنت عثمانیا، قال: ا فلست تستدل بموقفی هذا انی منهم! اما و الله ما کتبت الیه کتأباقط و لا أرسلت الیه رسولا قط و لا وعدته نصرتی قط و لکن الطریق جمع بینی و بینه، فلما رایته ذکرت به رسول اللهp و مکانه منه و عرفت ما یقدم علیه من عدوه و حزبکم، فرایت ان انصره و ان أکون فی حزبه و ان اجعل نفسی دون نفسه، حفظا لما ضیعتم من حق الله و حق رسولهj قال: و اقبل العباس بن علی یرکض حتی انتهی الیهم، فقال: یا هؤلاء، ان أباعبدالله یسألکم ان تنصرفوا هذه العشیه حتی ینظر فی هذا الأمر، فان هذا امر لم یجر بینکم و بینه فیه منطق، فإذا أصبحنا التقینا ان شاء الله، فاما رضیناه فأتینا بالأمر الذی تسالونه و تسومونه، او کرهنا فرددناه و انما اراد بذلک ان یردهم عنه تلک العشیه حتی یأمر بامره و یوصی اهله، فلما أتاهم العباس بن علی بذلک قال عمر بن سعد: ما تری یا شمر؟ قال: ما تری أنت، أنت الأمیر و الرأی رأیک، قال: قد اردت الا أکون، ثم اقبل علی الناس فقال: ما ذا ترون؟ فقال عمرو بن الحجاج بن سلمه الزبیدی: سبحان الله! و الله لو کانوا من الدیلم ثم سالوک هذه المنزله لکان ینبغی لک ان تجیبهم إلیها و قال قیس بن الاشعث: اجبهم الی ما سالوک، فلعمری لیصبحنک بالقتال غدوه، فقال: و الله لو اعلم ان یفعلوا ما اخرجتهم العشیه، قال: و کان العباس بن علی حین اتی حسینا بما عرض علیه عمر بن سعد قال: ارجع الیهم، فان استطعت ان تؤخرهم الی غدوه و تدفعهم عند العشیه لعلنا نصلی لربنا اللیله و ندعوه و نستغفره، فهو یعلم انی قد کنت أحب الصلاه له و تلاوه کتابه و کثره الدعاء و الاستغفار! قال أبومخنف: حدثنی الحارث بن حصیره، عن عبدالله بن شریک سنه ۶۱ العامری، عن علی بن الحسین قال: أتانا رسول من قبل عمر بن سعد فقام مثل حیث یسمع الصوت فقال: انا قد أجلناکم الی غد، فان استسلمتم سرحنا بکم الی أمیرنا عبیدالله بن زیاد و ان ابیتم فلسنا تارکیکم.
[۱۷]. متن عربی: … قال أبومخنف: و حدثنی عبدالله بن عاصم الفائشی، عن الضحاک بن عبدالله المشرقی -بطن من همدان- ان الحسین بن علیc جمع اصحابه. قال أبومخنف: و حدثنی أیضا الحارث بن حصیره، عن عبدالله بن شریک العامری، عن علی بن الحسین، قالا: جمع الحسین اصحابه بعد ما رجع عمر بن سعد و ذلک عند قرب المساء، قال علی بن الحسین: فدنوت منه لاسمع و انا مریض، فسمعت ابی و هو یقول لأصحابه: اثنی علی الله تبارک و تعالی احسن الثناء و احمده علی السراء و الضراء، اللهم انی احمدک علی ان أکرمتنا بالنبوه و علمتنا القرآن و فقهتنا فی الدین و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و أفئده و لم تجعلنا من المشرکین، اما بعد، فانی لا اعلم أصحأبااولی و لا خیرا من اصحابی و لا اهل بیت ابر و لا اوصل من اهل بیتی، فجزاکم الله عنی جمیعا خیرا، الا و انی أظن یومنا من هؤلاء الأعداء غدا، الا و انی قد رایت لکم فانطلقوا جمیعا فی حل، لیس علیکم منی ذمام، هذا لیل قد غشیکم، فاتخذوه جملا. قال أبومخنف: حدثنا عبدالله بن عاصم الفائشی- بطن من همدان- عن الضحاک بن عبدالله المشرقی، قال: قدمت و مالک بن النضر الارحبی علی الحسین، فسلمنا علیه، ثم جلسنا الیه، فرد علینا و رحب بنا و سالنا عما جئنا له، فقلنا: جئنا لنسلم علیک و ندعو الله لک بالعافیه و نحدث بک عهدا و نخبرک خبر الناس و انا نحدثک انهم قد جمعوا علی حربک فر رأیک فقال الحسینj: حسبی الله و نعم الوکیل! قال: فتذممنا و سلمنا علیه و دعونا الله له، قال: فما یمنعکما من نصرتی؟ فقال مالک ابن النضر: علی دین و لی عیال، فقلت له: ان علی دینا و ان لی لعیالا و لکنک ان جعلتنی فی حل من الانصراف إذا لم أجد مقاتلا قاتلت سنه ۶۱ عنک ما کان لک نافعا و عنک دافعا! قال: قال: فأنت فی حل، فاقمت معه، فلما کان اللیل قال: هذا اللیل قد غشیکم، فاتخذوه جملا، ثم لیأخذ کل رجل منکم بید رجل من اهل بیتی، تفرقوا فی سوادکم و مدائنکم حتی یفرج الله، فان القوم انما یطلبونی و لو قد أصابونی لهوا عن طلب غیری، فقال له اخوته و ابناؤه و بنو أخیه و ابنا عبدالله بن جعفر: لم نفعل لنبقی بعدک، لا أرانا الله ذلک ابدا، بداهم بهذا القول العباس بن علی ثم انهم تکلموا بهذا و نحوه، فقال الحسینj: یا بنیعقیل، حسبکم من القتل بمسلم، اذهبوا قد أذنت لکم، قالوا: فما یقول الناس! یقولون انا ترکنا شیخنا و سیدنا و بنی عمومتنا خیر الاعمام و لم نرم معهم بسهم و لم نطعن معهم برمح و لم نضرب معهم بسیف و لا ندری ما صنعوا! لا و الله لا نفعل و لکن تفدیک أنفسنا و أموالنا و أهلونا و نقاتل معک حتی نرد موردک، فقبح الله العیش بعدک! قال أبومخنف: حدثنی عبدالله بن عاصم، عن الضحاک بن عبدالله المشرقی، قال: فقام الیه مسلم بن عوسجه الأسدی فقال: ا نحن نخلی عنک و لما نعذر الی الله فی أداء حقک! اما و الله حتی اکسر فی صدورهم رمحی و اضربهم بسیفی ما ثبت قائمه فی یدی و لا افارقک و لو لم یکن معی سلاح اقاتلهم به لقذفتهم بالحجاره دونک حتی اموت معک. قال: و قال سعید بن عبدالله الحنفی: و الله لا نخلیک حتی یعلم الله انا حفظنا غیبه رسول اللهp فیک و الله لو علمت انی اقتل ثم أحیا ثم احرق حیا ثم اذر، یفعل ذلک بی سبعین مره ما فارقتک حتی القی حمامی دونک، فکیف لا افعل ذلک! و انما هی قتله واحده، ثم هی الکرامه التی لا انقضاء لها ابدا. قال: و قال زهیر بن القین: و الله لوددت انی قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتی اقتل کذا الف قتله و ان الله یدفع بذلک القتل عن نفسک و عن انفس سنه ۶۱ هؤلاء الفتیه من اهل بیتک قال: و تکلم جماعه اصحابه بکلام یشبه بعضه بعضا فی وجه واحد، فقالوا: و الله لا نفارقک و لکن أنفسنا لک الفداء، نقیک بنحورنا و جباهنا و أیدینا، فإذا نحن قتلنا کنا و فینا و قضینا ما علینا…
[۱۸]. متن عربی: … قال: و عبا الحسین اصحابه و صلی بهم صلاه الغداه و کان معه اثنان و ثلاثون فارسا و اربعون راجلا، فجعل زهیر بن القین فی میمنه اصحابه و حبیب بن مظاهر فی میسره اصحابه و اعطی رایته العباس بن علی أخاه و جعلوا البیوت فی ظهورهم و امر بحطب و قصب کان من وراء البیوت یحرق بالنار مخافه ان یأتوهم من ورائهم قال: و کان الحسینj اتی بقصب و حطب الی مکان من ورائهم منخفض کأنه ساقیه، فحفروه فی ساعه من اللیل، فجعلوه کالخندق، ثم القوا فیه ذلک الحطب و القصب و قالوا: إذا عدوا علینا فقاتلونا ألقینا فیه النار کیلا نؤتی من ورائنا و قاتلنا القوم من وجه واحد ففعلوا و کان لهم نافعا …
[۱۹]. متن عربی: … فاما الصیداوی عمر بن خالد و جابر بن الحارث السلمانی و سعد مولی عمر بن خالد و مجمع بن عبدالله العائذی، فإنهم قاتلوا فی أول القتال، فشدوا مقدمین بأسیافهم علی الناس، فلما وغلوا عطف علیهم الناس فأخذوا یحوزونهم و قطعوهم من اصحابهم غیر بعید، فحمل علیهم العباس بن علی فاستنقذهم، فجاءوا قد جرحوا، فلما دنا منهم عدوهم شدوا بأسیافهم فقاتلوا فی أول الأمر حتی قتلوا فی مکان واحد …
[۲۰]. متن عربی: قال: … و زعموا ان العباس بن علی قال لإخوته من أمه: عبدالله و جعفرو عثمان: یا بنی أمی، تقدموا حتی ارثکم، فانه لا ولد لکم، ففعلوا، فقتلوا و شد هانئ بن ثبیت الحضرمی علی عبدالله بن علی بن أبیطالب فقتله، ثم شد علی جعفر بن علی فقتله و جاءبرأسه و رمی خولی بن یزید الأصبحی عثمان بن علی بن أبیطالب بسهم، ثم شد علیه رجل من بنیابان بن دارم فقتله و جاء برأسه و رمی رجل من بنیابان بن دارم محمد بن علی بن أبیطالب فقتله و جاء برأسه …
[۲۱]. متن عربی: … قال: فاشتد العطش من الحسین و أصحابه و کادوا أن یموتوا عطشا، فدعا بأخیه العباس رحمه الله و صیر إلیه ثلاثین فارسا و عشرین راجلا و بعث معهم عشرین قربه، فأقبلوا فی جوف اللیل حتی دنوا من الفرات، فقال عمرو بن الحجاج: من هذا؟ فقالوا: رجال من أصحاب الحسین یریدون الماء! فاقتتلوا علی الماء قتالا عظیما فکان قوم یقتتلون و قوم یملأون القرب حتی ملأوها. فقتل من أصحاب عمرو جماعه و لم یقتل من أصحاب الحسین أحد. ثم رجع القوم إلی معسکرهم و شرب الحسین من القرب و من کان معه…
[۲۲]. متن عربی: … قال: ثم أرسل الحسینe إلی عمر بن سعد إنی أرید أن أکلمک فالقنی اللیله بین عسکری و عسکرک. قال: فخرج إلیه عمر بن سعد فی عشرین فارسا و أقبل الحسین فی مثل ذلک، فلما التقیا أمر الحسین أصحابه فتنحوا عنه و بقی معه أخوه العباس و ابنه علی الأکبر۴ و أمر عمر بن سعد أصحابه فتنحوا عنه و بقی معه حفص و ابنه و غلام له یقال له لا حق فقال له الحسین۰: ویحک یا ابن سعد! أما تتقی الله الذی إلیه معادک أن تقاتلنی؟ و أنا ابن من! علمت یا هذا من رسول الله صلی الله علیه و سلم، فاترک هؤلاء و کن معی فإنی أقربک إلی الله عز و جل! فقال له عمر بن سعد: أباعبدالله! أخاف أن تهدم داری، فقال له الحسین۰: أنا أبنیها لک. فقال: أخاف أن تؤخذ ضیعتی، فقال الحسین: أنا أخلف علیک خیرا منها من مالی بالحجاز. قال: فلم یجب عمر إلی شیء من ذلک، فانصرف عنه الحسین۰ و هو یقول: ما لک ذبحک الله من علی فراشک سریعا عاجلا و لا غفر الله لک یوم حشرک و نشرک، فو الله إنی لأرجو أن لا یأکل من بر العراق إلا یسیرا…
[۲۳]. متن عربی: … رجل یقال له عبدالله بن [أبیالمحل بن] حزام العامری، فقال: أصلح الله الأمیر! إن علی بن أبیطالب قد کان عندنا ههنا بالکوفه فخطب إلینا فزوجناه بنتا یقال لها أم البنین بنت حزام فولدت له عبدالله و جعفرا و العباس فهم بنو أختنا و هم مع الحسین أخیهم، فإن رسمت لنا أن نکتب إلیهم کتأبابأمان منک علیهم متفضلا! فقال عبیدالله بن زیاد: نعم و کرامه لکم، اکتبوا إلیهم بما أحببتم و لهم عندی الأمان. قال: فکتب عبدالله بن [أبی] المحل بن حزام إلی عبدالله و العباس و جعفر بنی علی۴ بالأمان من عبیدالله بن زیاد و دفع الکتاب إلی غلام له یقال له عرفان، فقال: سر بهذا الکتاب إلی بنی أختی بنی علی بن أبیطالب رحمه الله علیهم فإنهم فی عسکر الحسین۰، فادفع إلیهم هذا الکتاب و انظر ما ذا یردون علیک. قال: فلما ورد کتاب عبدالله بن أبیالمحل علی بنی علی و نظروا فیه أقبلوا به إلی الحسین فقرأه و قال له: لا حاجه لنا فی أمانک فإن أمان الله خیر من أمان ابن مرجانه …
[۲۴]. متن عربی: … قال: و إذا المنادی ینادی من عسکر عمر: یا جند الله ارکبوا! قال: فرکب الناس و ساروا نحو معسکر الحسین و الحسین فی وقته ذلک جالس قد خفق رأسه علی رکبتیه و سمعت أخته زینب۱ الصیحه و الضجه، فدنت من أخیها و حرکته فقالت: یا أخی! ألا تسمع الأصوات قد اقتربت منا؟ قال: فرفع الحسین رأسه و قال: یا أختاه! إنی رأیت جدی فی المنام و أبی علیا و فاطمه أمی و أخی الحسنb فقالوا: یا حسین! إنک رائح إلینا عن قریب و قد و الله یا أختاه دنا الأمر فی ذلک، لا شک قال: فلطمت زینب وجهها و صاحت [وا خیبتاه]، فقال الحسین: مهلا! اسکتی و لا تصیحی فتشمت بنا الأعداء. ثم أقبل الحسین علی أخیه العباس فقال: یا أخی ارکب و تقدم إلی هؤلاء القوم و سلهم عن حالهم و ارجع إلی بالخبر. قال: فرکب العباس فی إخوته۴ و معه أیضا عشره فوارس حتی دنا من القوم ثم قال: ما شأنکم و ما تریدون؟ فقالوا: نرید أنه قد جاء الأمر من عند عبیدالله بن زیاد یأمرنا أن نعرض علیکم أن تنزلوا علی أمر عبیدالله بن زیاد أو نلحقکم بمن سلف. فقال لهم العباس: لا تعجلوا حتی أرجع إلی الحسین فأخبره بذلک قال: فوقف القوم فی مواضعهم و رجع العباس إلی الحسین فأخبره بذلک، فأطرق الحسین ساعه و العباس واقف بین یدیه و أصحاب الحسین یخاطبون أصحاب عمر بن سعد، فقال لهم حبیب بن مظاهر: أما و الله لبئس القوم یقدمون غدا علی الله عز و جل و علی رسوله محمد صلی الله علیه و سلم و قد قتلوا ذریته و أهل بیته المجتهدین بالأسحار الذاکرین الله کثیرا باللیل و النهار و شیعته الأتقیاء الأبرار. قال: فقال رجل من أصحاب عمر یقال له عروه بن قیس: یا ابن مظاهر! إنک لتزکی نفسک ما استطعت، فقال له زهیر: اتق الله یا ابن قیس! و لا تکن من الذین یعینون علی الضلال و یقتلون النفوس الزکیه الطاهره عتره خیر الأنبیاء. فقال له عزره بن قیس: إنک لم تکن عندنا من شیعه أهل البیت إنما کنت عثمانیا نعرفک هؤلاء فی المخاطبه و الحسین مفکر فی أمر نفسه و أمر الحرب و العباس واقف فی حضرته. قال: و أقبل العباس علی القوم و هم وقوف فقال: یا هؤلاء! إن أباعبدالله یسألکم الانصراف عنه فی هذا الیوم حتی ینظر فی هذا الأمر، ثم یلقاکم غدا إن شاء الله تعالی. قال: فخبر القوم بهذا أمیرهم عمر بن سعد، فقال للشمر بن ذی الجوشن: ما تری من الرأی؟ فقال: أری رأیک أیها الأمیر! فقال عمر: إننی أحببت أن لا أکون أمیرا، قال: ثم إنی أکرهت قال: و أقبل عمر علی أصحابه فقال: ما الذی عندکم فی هذا الرأی؟ فقال رجل من أصحابه یقال له عمرو بن الحجاج: سبحان الله العظیم! لو کانوا من الترک و الدیلم و سألوا هذه المنزله لقد کان حقا علینا [أن] نجیبهم إلی ذلک و کیف و هم آل الرسول محمد صلی الله علیه و سلم و أهله! فقال عمر بن سعد: إنا قد أجلناهم فی یومنا هذا. قال: فنادی رجل من أصحاب عمر: یا شیعه الحسین بن علی! قد أجلناکم یومکم هذا إلی غد فإن استسلمتم و نزلتم علی حکم الأمیر وجهنا بکم إلیه و إن أبیتم ناجزناکم قال: فانصرف الفریقان بعضهم من بعض. قال: و جاء اللیل فبات الحسین فی اللیل ساجدا راکعا مستغفرا یدعو الله تعالی، له دوی کدوی النحل. قال: و أقبل الشمر بن ذی الجوشن- لعنه الله- فی نصف اللیل و معه جماعه من أصحابه حتی تقارب من عسکر الحسین و الحسین قد رفع صوته و هو یتلو هذه الآیه و لا یحسبن الذین کفروا أنما نملی لهم … إلی آخرها. قال: فصاح لعین من أصحاب شمر بن ذی الجوشن: نحن و رب الکعبه الطیبون و أنتم الخبیثون و قد میزنا منکم …
[۲۵]. متن عربی: … جعفر و العباس و عبدالله أمهم أم البنین بنت حرام الوحیدیه
[۲۶]. متن عربی: … و العباس بن علی بن أبیطالبj و یکنی أباالفضل ولدها و هو آخر من قتل من إخوته لأمه و أبیه، لأنه کان له عقب و لم یکن لهم، فقدمهم بین یدیه، فقتلوا جمیعا، فحاز مواریثهم ثم تقدم فقتل، فورثهم و إیاه عبیدالله و نازعه فی ذلک عمه عمر بن علی، فصولح علی شیء رضی به. قال حرمی بن العلاء عن الزبیر عن عمه: ولد العباس بن علی یسمونه السقا و یکنونه أباقربه و ما رأیت أحدا من ولده و لا سمعت عمن تقدم منهم هذاj و فی العباس بن علیj یقول الشاعر:
أحق الناس أن یبکی علیه
إذا بکی الحسین بکربلاء
أخوه و ابن والده علی
أبوالفضل المضرج بالدماء
و من واساه لا یثنیه شیء
و جادله علی عطش بماء
و فیه یقول الکمیت [بن زید]:
و أبوالفضل إن ذکرهم الحلو
شفاء النفوس من أسقام
قتل الأدعیاء إذ قتلوه
أکرم الشاربین صوب الغمام
و کان العباس رجلا وسیما جمیلا، یرکب الفرس المطهم و رجلاه تخطان فی الأرض و کان یقال له: قمر بنیهاشم. و کان لواء الحسین بن علی معه یوم قتل. حدثنی أحمد بن سعید، قال: حدثنی یحیی بن الحسن، قال: حدثنا بکر بن عبدالوهاب، قال: حدثنی ابن أبیأویس ، عن أبیه، عن جعفر بن محمد، قال: عبأ الحسین بن علی أصحابه، فأعطی رایته أخاه العباس بن علی. حدثنی أحمد بن عیسی، قال: حدثنی حسین بن نصر، قال: حدثنا أبی، قال: حدثنا عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبیجعفر: أن زید بن رقاد الجنبی و حکیم بن الطفیل الطائی، قتلا العباس بن علی. و کانت أم البنین أم هؤلاء الأربعه الإخوه القتلی، تخرج إلی البقیع فتندب بنیها أشجی ندبه و أحرقها، فیجتمع الناس إلیها یسمعون منها، فکان مروان یجیء فیمن یجیء لذلک، فلا یزال یسمع ندبتها و یبکی…
[۲۷]. متن عربی: … قد ولی عمر بن سعد الری، فلما بلغه الخبر وجه إلیه أن سر إلی الحسین أولا فاقتله، فإذا قتلته رجعت و مضیت إلی الری، فقال له: أعفنی أیها الأمیر. قال: قد أعفیتک من ذلک و من الری، قال: اترکنی أنظر فی أمری فترکه، فلما کان من الغد غدا علیه فوجه معه بالجیوش لقتال الحسین، فلما قاربه و تواقفوا قام الحسین فی أصحابه خطیبا فقال : اللهم إنک تعلم أنی لا أعلم أصحأباخیرا من أصحابی و لا أهل بیت خیرا من أهل بیتی، فجزاکم الله خیرا فقد آزرتم و عاونتم و القوم لا یریدون غیری و لو قتلونی لم یبتغوا غیری أحدا، فإذا جنکم اللیل فتفرقوا فی سواده و انجوا بأنفسکم. فقام إلیه العباس بن علی أخوه و علی ابنه و بنو عقیل، فقالوا له: معاذ الله و الشهر الحرام، فماذا نقول للناس إذا رجعنا إلیهم، إنا ترکنا سیدنا و ابن سیدنا و عمادنا و ترکناه غرضا للنبل و دریئه للرماح و جزرا للسباع و فررنا عنه رغبه فی الحیاه، معاذ الله، بل نحیا بحیاتک و نموت معک، فبکی و بکوا علیه و جزاهم خیرا، ثم نزل صلوات الله علیه …
[۲۸]. متن عربی: … لما اشتد العطش علی الحسین دعا أخاه العباس بن علی، فبعثه فی ثلاثین راکبا و ثلاثین راجلا و بعث معه بعشرین قربه، فجاءوا حتی دنوا من الماء فاستقدم أمامهم نافع بن هلال الجملی، فقال له عمرو بن الحجاج: من الرجل؟قال: نافع بن هلال، قال: مرحبا بک یا أخی ما جاء بک؟ قال: جئنا لنشرب من هذا الماء الذی حلأتمونا عنه، قال: اشرب، قال: لا و الله لا أشرب منه قطره و الحسین عطشان. فقال له عمرو: لا سبیل إلی ما أردتم، إنما وضعونا بهذا المکان لنمنعکم من الماء، فلما دنا منه أصحابه قال للرجاله: املئوا قربکم، فشدت الرجاله فدخلت الشریعه فملأوا قربهم، ثم خرجوا و نازعهم عمرو بن الحجاج و أصحابه، فحمل علیهم العباس بن علی و نافع بن هلال الجملی جمیعا، فکشفوه، ثم انصرفوا إلی رحالهم و قالوا للرجاله: انصرفوا. فجاء أصحاب الحسین بالقرب حتی أدخلوها علیه. قال المدائنی: فحدثنی أبوغسان، عن هارون بن سعد، عن القاسم بن الأصبغ ابن نباته، قال: رأیت رجلا من بنیأبان بن دارم أسود الوجه و کنت أعرفه جمیلا، شدید البیاض، فقلت له: ما کدت أعرفک، قال: إنی قتلت شأباأمرد مع الحسین، بین عینیه أثر السجود، فما نمت لیله منذ قتلته إلا أتانی فیأخذ بتلابیبی حتی یأتی جهنم فیدفعنی فیها، فأصیح، فما یبقی أحد فی الحی إلا سمع صیاحی. قال: و المقتول العباس بن علیj …
[۲۹]. متن عربی: … و عثمان بن علی بن أبیطالبj و أمه أم البنین أیضا. قال یحیی بن الحسن، عن علی بن إبراهیم عن عبیدالله بن الحسن و عبدالله بن العباس، قالا: قتل عثمان بن علی و هو ابن إحدی و عشرین سنه. و قال الضحاک المشرفی فی الإسناد الأول الذی ذکرناه آنفا: إن خولی بن یزید رمی عثمان بن علی بسهم فأوهطه و شد علیه رجل من بنیابان بن دارم فقتله و أخذ رأسه و عثمان بن علی بن أبیطالب …
[۳۰]. متن عربی: … و جعفر بن علی بن أبیطالبj و أمه أم البنین أیضا. قال یحیی بن الحسن، عن علی بن إبراهیم، بالإسناد الذی قدمته فی خبر عبدالله: قتل جعفر بن علی بن أبیطالب و هو ابن تسع عشره سنه…
[۳۱]. متن عربی: … قتل عبدالله بن علی بن أبیطالب و هو ابن خمس و عشرین سنه و لا عقب له حدثنی أحمد بن عیسی، قال: حدثنی حسین بن نصر، قال: حدثنا أبی عن عمر بن سعد، عن أبیمخنف، عن عبدالله بن عاصم، عن الضحاک المشرفی، قال: قال العباس بن علی لأخیه من أبیه و أمه عبدالله بن علی: تقدم بین یدی حتی أراک و أحتسبک، فإنه لا ولد لک، فتقدم بین یدیه و شد علیه هانئ بن ثبیت الحضرمی فقتله…
[۳۲]. متن عربی: … عن ثابت بن أبی صفیه قال: نظر سید العابدین علی بن الحسینc إلی عبید الله بن عباس بن علی بن أبی طالب فاستعبر ثم قال ما من یوم أشد علی رسول اللهp من یوم أحد قتل فیه عمه حمزه بن عبد المطلب أسد الله و أسد رسوله و بعده یوم مؤته قتل فیه ابن عمه جعفر بن أبی طالب ثم قالj و لا یوم کیوم الحسینj ازدلف علیه ثلاثون ألف رجل یزعمون أنهم من هذه الأمه کل یتقرب إلی الله عز و جل بدمه و هو بالله یذکرهم فلا یتعظون حتی قتلوه بغیا و ظلما و عدوانا ثم قالj رحم الله العباس فلقد آثر و أبلی و فدی أخاه بنفسه حتی قطعت یداه فأبدله الله عز و جل بهما جناحین یطیر بهما مع الملائکه فی الجنه کما جعل لجعفر بن أبی طالب و إن للعباس عند الله تبارک و تعالی منزله یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامه.
[۳۳]. متن عربی: … و جاء شمر حتی وقف علی أصحاب الحسینj فقال أین بنو أختنا فخرج إلیه العباس و جعفر و عثمان بنو علی بن أبیطالبj فقالوا ما ترید فقال أنتم یا بنی أختی آمنون فقالت له الفتیه لعنک الله و لعن أمانک أ تؤمننا و ابن رسول الله لا أمان له …
[۳۴]. متن عربی: … ثم نادی عمر بن سعد یا خیل الله ارکبی و أبشری فرکب الناس ثم زحف نحوهم بعد العصر و حسینj جالس أمام بیته محتب بسیفه إذ خفق برأسه علی رکبتیه و سمعت أخته الصیحه فدنت من أخیها فقالت یا أخی أ ما تسمع الأصوات قد اقتربت فرفع الحسینj رأسه فقال إنی رأیت رسول اللهp الساعه فی المنام فقال لی إنک تروح إلینا فلطمت أخته وجهها و نادت بالویل فقال لها لیس لک الویل یا أخیه اسکتی رحمک الله و قال له العباس بن علی رحمه الله علیه یا أخی أتاک القوم فنهض ثم قال یا عباس ارکب بنفسی أنت یا أخی حتی تلقاهم و تقول لهم ما لکم و ما بدا لکم و تسألهم عما جاء بهم. فأتاهم العباس فی نحو من عشرین فارسا فیهم زهیر بن القین و حبیب بن مظاهر فقال لهم العباس ما بدا لکم و ما تریدون قالوا جاء أمر الأمیر أن نعرض علیکم أن تنزلوا علی حکمه أو نناجزکم قال فلا تعجلوا حتی أرجع إلی أبیعبدالله فأعرض علیه ما ذکرتم فوقفوا و قالوا القه فأعلمه ثم القنا بما یقول لک فانصرف العباس راجعا یرکض إلی الحسینj یخبره الخبر و وقف أصحابه یخاطبون القوم و یعظونهم و یکفونهم عن قتال الحسین. فجاء العباس إلی الحسینj فأخبره بما قال القوم فقال ارجع إلیهم فإن استطعت أن تؤخرهم إلی الغدوه و تدفعهم عنا العشیه لعلنا نصلی لربنا اللیله و ندعوه و نستغفره فهو یعلم أنی قد أحب الصلاه له و تلاوه کتابه و الدعاء و الاستغفار. فمضی العباس إلی القوم و رجع من عندهم و معه رسول من قبل عمر بن سعد یقول إنا قد أجلناکم إلی غد فإن استسلمتم سرحناکم إلی أمیرنا عبیدالله بن زیاد و إن أبیتم فلسنا تارکیکم و انصرف …
[۳۵]. متن عربی: … فجمع الحسینj أصحابه عند قرب المساء- قال علی بن الحسین زین العابدینc فدنوت منه لأسمع ما یقول لهم و أنا إذ ذاک مریض فسمعت أبی یقول لأصحابه أثنی علی الله أحسن الثناء و أحمده علی السراء و الضراء اللهم إنی أحمدک علی أن أکرمتنا بالنبوه و علمتنا القرآن و فقهتنا فی الدین و جعلت لنا أسماعا و أبصارا و أفئده فاجعلنا من الشاکرین أما بعد فإنی لا أعلم أصحأباأوفی و لا خیرا من أصحابی و لا أهل بیت أبر و لا أوصل من أهل بیتی فجزاکم الله عنی خیرا ألا و إنی لأظن أنه آخر یوم لنا من هؤلاء ألا و إنی قد أذنت لکم فانطلقوا جمیعا فی حل لیس علیکم منی ذمام هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه جملا. فقال له إخوته و أبناؤه و بنو أخیه و ابنا عبدالله بن جعفر لم نفعل ذلک لنبقی بعدک لا أرانا الله ذلک أبدا بدأهم بهذا القول العباس بن علی رضوان الله علیه و اتبعته الجماعه علیه فتکلموا بمثله و نحوه …
[۳۶]. متن عربی: … و أصبح الحسین بن علیc فعبأ أصحابه بعد صلاه الغداه و کان معه اثنان و ثلاثون فارسا و أربعون راجلا فجعل زهیر بن القین فی میمنه أصحابه و حبیب بن مظاهر فی میسره أصحابه و أعطی رایته العباس أخاه و جعلوا البیوت فی ظهورهم و أمر بحطب و قصب کان من وراء البیوت أن یترک فی خندق کان قد حفر هناک و أن یحرق بالنار مخافه أن یأتوهم من ورائهم …
[۳۷]. متن عربی: … فلما رأی العباس بن علی رحمه الله علیه کثره القتلی فی أهله قال لإخوته من أمه و هم عبدالله و جعفر و عثمان یا بنی أمی تقدموا حتی أراکم قد نصحتم لله و لرسوله فإنه لا ولد لکم فتقدم عبدالله فقاتل قتالا شدیدا فاختلف هو و هانئ بن ثبیت الحضرمی ضربتین فقتله هانئ لعنه الله و تقدم بعده جعفر بن علی رحمه الله فقتله أیضا هانئ و تعمد خولی بن یزید الأصبحی عثمان بن علی۰ و قد قام مقام إخوته فرماه بسهم فصرعه و شد علیه رجل من بنیدارم فاحتز رأسه …
[۳۸]. متن عربی: … و حملت الجماعه علی الحسینj فغلبوه علی عسکره و اشتد به العطش فرکب المسناه یرید الفرات و بین یدیه العباس أخوه فاعترضته خیل ابن سعد و فیهم رجل من بنیدارم فقال لهم ویلکم حولوا بینه و بین الفرات و لا تمکنوه من الماء فقال الحسینj اللهم أظمئه فغضب الدارمی و رماه بسهم فأثبته فی حنکه فانتزع الحسینj السهم و بسط یده تحت حنکه فامتلأت راحتاه بالدم فرمی به ثم قال: اللهم إنی أشکو إلیک ما یفعل بابن بنت نبیک ثم رجع إلی مکانه و قد اشتد به العطش و أحاط القوم بالعباس فاقتطعوه عنه فجعل یقاتلهم وحده حتی قتل …
[۳۹]. متن عربی: … دفنوا الحسینj حیث قبره الآن و دفنوا ابنه علی بن الحسین الأصغر عند رجلیه و حفروا للشهداء من أهل بیته و أصحابه الذین صرعوا حوله مما یلی رجلی الحسینj و جمعوهم فدفنوهم جمیعا معا و دفنوا العباس بن علیc فی موضعه الذی قتل فیه علی طریق الغاضریه حیث قبره الآن …
[۴۰]. متن عربی: … و هم کلهم مدفونون مما یلی رجلی الحسینj فی مشهده حفر لهم حفیره و ألقوا فیها جمیعا و سوی علیهم التراب إلا العباس بن علی رضوان الله علیه فإنه دفن فی موضع مقتله علی المسناه بطریق الغاضریه و قبره ظاهر و لیس لقبور إخوته و أهله الذین سمیناهم أثر و إنما یزورهم الزائر من عند قبر الحسینj و یومئ إلی الأرض التی نحو رجلیه بالسلام …