. ۱- حضرت سیدالشهداء علیهالسلام
* الطبقات الکبری، جلد۵، قسمت۱، ص ۴۷۲ / ابن سعد، متوفای ۲۳۰:
* ترجمه مهدوی: حسینj تشنه شد و آب خواست. با یاران و همراهان او آب نبود. مردی برای او آب آورد گرفت که بیاشامد، حصین بن تمیم تیری بر او زد که بر دهانش نشست. حسینj خونها را با دست خود گرفت و خدای را ستایش میکرد. حسینj برای رسیدن به کرانه فرات آهنگ آبشخور کرد. مردی از خاندان ابان بن دارم گفت: میان او و آب مانع شوید. گروهی از لشکر در حالی که همان مرد ابانی پیشاپیش آنان بود میان حسین و آب مانع شدند. حسین عرضه داشت: پروردگارا او را تشنه بدار. آن مرد تیری زد که بر گلوی حسین نشست و چون حسینj تیر را بیرون کشید خون کف دستش را آکنده ساخت و عرضه داشت: بار خدایا از آنچه این گروه انجام میدهند به پیشگاه تو شکایت میکنم. گوید: چیزی نگذشت که آن مرد ابانی چنان گرفتار تشنگی شد که کوزه و قدح آب برای او میآوردند چند کوزه و قدح را مینوشید و همین که کاسه را از دهانش بر میداشتند فریاد بر میآورد که آبم دهید تشنگی مرا کشت و بر همان حال بود تا هلاک شد. شمر بن ذی الجوشن آمد و خواست پیش از کشتن حسین خیمه و خرگاهش را به تاراج برند. حسین فرمود: پس از ساعتی دیگر خیمه و خرگاه من برای شما خواهد بود. اینک آن را از تجاوز سفلگان و فرومایگان خود بازدارید، اگر دین ندارید در دنیای خود آزاده باشید. شمر گفت: ای پسر فاطمه! این حق برای تو خواهد بود. گوید: و چون یاران و افراد خاندان حسین کشته شدند، مدت زیادی از آن روز را هم چنان بر پای بود و هر کس هم آهنگ او میکرد بر میگشت تا آن که پیادگان او را محاصره کردند. گوید: هرگز کسی را با آن همه اندوه و زخم چنان پایدار و دل استوار ندیده بودیم که در همان حال هم چون سوارکاری دلیر جنگ میکرد و هر گاه بر آنان میتاخت همگی از برابرش چنان میگریختند که گلههای بز از شیر و حملهاش میرمند. بخشی از روز را بر همین حال سپری کرد، مردم هم این دست و آن دست میکردند و خوش نمیداشتند بر او بتازند، شمر بن ذی الجوشن بر آنان فریاد کشید که مادرهایتان بر سوگتان بگریند، منتظر چه چیزی از اویید، بر او حمله برید. نخستین کسی که به حسین نزدیک شد زرعه بن شریک تمیمی بود که شمشیری بر دوش چپ او زد و حسین چنان شمشیری بر دوش او زد که او را بر خاک افکند. در این هنگام سنان بن انس نخعی به جنگ با او پرداخت و نخست نیزهای بر بیخ گردن حسین زد و سپس آن را بیرون کشید و بر استخوانهای سینه اش زد و حسینj با پیشانی بر خاک افتاد. سنان برای جدا کردن سر او از اسب پیاده شد. خولی بن یزید اصبحی هم با او پیاده شد و سرش را جدا کرد و پیش عبیدالله بن زیاد برد و این دو بیت را خواند: بر رکاب من زر و سیم فرو ریز که من پادشاه گرانقدر را کشتم، برترین مردم از لحاظ پدر و مادر و برترین آنان را به هنگام بیان نسب کشتم. گوید: عبیدالله چیزی به او نداد. بر پیکر حسینj سی و سه زخم یافتند و در جامه هایش نشان یکصد و ده و چند تیر و شمشیر. او که خدایش از او خشنود باد به روز جمعه دهم محرم سال شصت و یک کشته شد و در آن هنگام پنجاه و شش سال و پنج ماه از عمرش سپری شده بود. جعفر بن محمد میفرموده است: حسینj در حالی کشته شد که پنجاه و هشت سال داشت.[۱]
* * *
* تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص ۲۴۳ / متوفای بعد از ۲۹۲:
* ترجمه آیتی: (امام) حسین به سوی عراق رهسپار بود و چون به قطقطانه رسید از کشته شدن مسلم خبر یافت، عبیدالله بن زیاد چون از نزدیک شدن امام به کوفه اطلاع یافت، حر بن یزید را فرستاد تا او را از بازگشتن جلو گرفت و سپس عمر بن سعد بن أبیوقاص را با لشکری بر سر او فرستاد و در جایی نزدیک فرات به نام کربلا با (امام) حسین روبهرو شدند و حسین با شصت و دو یا هفتاد و دو مرد از اهل بیت و همراهان خویش بود و عمر بن سعد با چهار هزار، پس آب را بر او بستند و میان او و فرات حایل شدند و آنان را به خدای عز و جل سوگند داد، لیکن تن ندادند مگر آنکه با او بجنگند یا هم تسلیم شود تا او را نزد عبیدالله بن زیاد بفرستند و او خود هر چه خواهد نظر دهد و فرمان یزید را درباره او اجرا کند. از علی بن الحسین روایت شده که گفت: در اول همان شبی که پدرم در بامداد آن کشته شد، نشسته بودم و عمه ام زینب مرا پرستاری میکرد که پدرم در آمد و میگفت:
یا دهر اف لک من خلیل
کم لک فی الإشراق و الأصیل
من طالب و صاحب قتیل
و الدهر لا یقنع بالبدیل
و انما الأمر الی الجلیل
و کل حی سالک سبیلی
ای روزگار، اف بر تو دوست، تو را در صبح و عصر چه بسیار جوینده و همراهی کشته است و روزگار به عوض قناعت ندارد و تنها امر به دست خدا است و هر زندهای رونده راه من است. گفتار پدرم را فهمیدم و مراد او را دانستم و گریه راه گلویم را گرفت و جلو اشک خود را گرفتم و دانستم که بلا بر ما فرود آمده است، لیکن عمهام زینب، چون آنچه را من شنیدم، شنید و شان زنان نازکدلی و بیتابی است، بیاختیار سر برهنه و دامن کشان از جا جست و میگفت: وای از بیبرادری، [کاش] مرگ زندگی را از من گرفته بود، فاطمه و علی و حسن بن علی برادرم امروز مردند. پدرم به او نگریست و غصه خود را فروخورد و سپس گفت: یا اختی اتقی الله فان الموت نازل لا محاله، خواهرم، خدا را پرهیزگار باش که مرگ ناچار میرسد. پس زینب لطمه به روی خویش زد و بیهوش افتاد و فریاد کرد: ای وای، بیبرادر شدم. امام پیش رفت و آب به روی خواهر ریخت و به او گفت: یا اختاه تعزی بعزاء الله، فان لی و لکل مسلم اسوه برسول الله، خواهرا، به شکیبایی خدا، شکیبا باش، چه مرا و هر مسلمان را به پیامبر خدا اقتدا باید. سپس گفت: انی اقسم علیک فابری قسمی، لا تشقی علی جیبا و لا تخمشی علی وجها و لا تدعی علی بالویل و الثبور، تو را سوگند میدهم، پس سوگند مرا راست گردان، بر من گریبان چاک مکن و بر من رو مخراش و بر من به وای و هلاک فریاد مزن. سپس او را آورد و نزد من نشانید و من بیمار و مردنی بودم. و آن گاه نزد اصحاب خویش رفت و چون فردا شد، بیرون آمد و با سپاه دشمن سخن گفت و بزرگی حق خود را بر ایشان یاد آوری کرد و خدا و پیامبرش را به یاد ایشان داد و از ایشان خواستار شد که او را در بازگشتن آزاد گذارند، لیکن آنان تن ندادند مگر آنکه با او بجنگند یا دستگیرش نموده نزد عبیدالله بن زیاد برند. پس شروع کرد به سخن گفتن با این دسته و آن دسته و این مرد و آن مردشان و در پاسخ وی میگفتند: نمیدانیم چه میگویی. آنگاه به همراهان خویش روی آورد و گفت: ان القوم لیسوا یقصدون غیری و قد قضیتم ما علیکم فانصرفوا فانتم فی حل، این سپاه جز با من کاری ندارند و شما وظیفه خویش را به انجام رساندید پس بازگردید چه شما آزاد هستید. گفتند: نه به خدا سوگند، ای پسر پیامبر خدا، تا جانهای ما فدای جان تو باشد. پس برای ایشان (از خدا) پاداش نیک خواست. زهیر بن قین سوار بر اسب خویش بیرون آمد و فریاد کرد: ای مردم کوفه شما را از عذاب خدا بیم میدهم، بیم باد شما را، ای بندگان خدا، فرزندان فاطمه به دوستی و یاری سزاوارترند از فرزندان سمیه، اگر هم اینان را یاری نمیکنید، با ایشان نجنگید. ای مردم، امروز بر روی زمین پسر و دختر پیغمبری جز حسین نمانده و هیچ کس بر کشتن او گر چه به یک کلمه باشد یاری ندهد مگر آن که خدا دنیا را بر او تلخ سازد و به دشوارترین شکنجههای آخرت عذابش کند. سپس یک نفر یک نفر قدم براه شهادت نهادند تا (امام) تنها ماند و از اهل بیت و فرزندان و خویشانش یک نفر همراه نداشت. در این حال سوار اسب خویش بود که نوزادی را که در همان ساعت برای او تولد یافته بود به دست وی دادند، پس در گوش او اذان گفت و کام او را بر میداشت که تیری در گلوی کودک نشست و او را سر برید. (امام) حسین تیررا از گلوی کودک کشید و او را به خونش آغشته میساخت و میگفت: و الله لأنت اکرم علی الله من الناقه و لمحمد اکرم علی الله من الصالح، به خدا سوگند که تو از ناقه بر خدا گرامیتری و محمد هم از صالح بر خدا گرامیتر است. سپس آمد و او را پهلوی فرزندان و برادرزادگان خود نهاد، سپس بر آنان حمله برد و مردمی بسیار از ایشان کشت و تیری به او رسید و در گودی گلویش فرو رفت و از پشت سرش بیرون آمد، پس افتاد و سپاه تاختند و سرش را از بدن جدا کردند و آن را نزد عبیدالله بن زیاد فرستادند و خیمه گاهش را غارت نمودند و زنان و کودکانش را اسیر گرفته به کوفه بردند و چون به کوفه در آمدند، زنان کوفی شیونکنان و اشکریزان (از خانهها) در آمدند. پس علی بن الحسین گفت: هؤلاء یبکون علینا فمن قتلنا؟ اینان بر ما گریه میکنند، پس ما را که کشته است؟ زنان و فرزندان (امام) حسین را به شام بردند و سر او را بر نیزه زدند و شهادت او ده شب گذشته از محرم سال ۶۱ و از ماههای عجم در تشرین اول بود و در آن روز اختلاف کردهاند، شنبه گفتهاند و دوشنبه و جمعه نیز. خوارزمی گفته است: خورشید آن روز در میزان بود، ۱۷ درجه و ۲۰ دقیقه و قمر [در] دلو، ۲۰ درجه و ۲۰ دقیقه و زحل در سرطان، ۲۹ درجه و ۲۰ دقیقه و مشتری در جدی، ۱۲ درجه و ۴۰ دقیقه و زهره در سنبله، ۵ درجه و ۵۰ دقیقه و عطارد در میزان، ۵ درجه و ۴۰ دقیقه و رأس در جوزا، یک درجه و ۴۵ دقیقه. سر (امام) پیش یزید نهاده شد و یزید به دندان های پیشین او چوب میزد و نخستین شیونگری که در مدینه صدا به شیون برداشت، امسلمه همسر پیامبرخدا بود، پیامبر شیشهای را که در آن خاکی بود به او داده و گفته بود: ان جبرئیل اعلمنی ان امتی تقتل الحسین، جبرئیل مرا خبر داده است که امت من حسین را میکشند. امسلمه گفت: آن خاک را به من داد و مرا گفت: اذا صارت دما عبیطا فاعلمی ان الحسین قد قتل، هر گاه خون تازه گردید، بدان که حسین کشته شده. خاک نزد وی بود و چون وقت آن رسید، در هر ساعتی به آن شیشه مینگریست و چون آن را دید که خون گردیده است فریاد برآورد: ای حسین، ای پسر پیامبر خدا. پس زنان از هر سو شیون برآوردند تا از شهر مدینه چنان شیونی برخاست که هرگز مانند آن شنیده نشده بود. (امام) حسین هنگام شهادت ۵۶ ساله بود چه او در سال ۴ هجرت تولد یافت.[۲]
* * *
* الأخبار الطوال، ص ۲۵۸ / دینوری، متوفای ۲۹۲:
* ترجمه مهدوی: امام حسینj سخت تشنه بود و چون آن را به دهان خود نزدیک ساخت حصین بن نمیر تیری بر آن حضرت زد که به دهانش خورد و مانع از آشامیدن شد و امامj قدح را رها فرمود. حسینj چون دید قوم از نزدیک شدن به او خودداری میکنند برخاست و پیاده به سوی فرات حرکت فرمود که میان او و آب مانع شدند و به جای نخست خود برگشت. در این هنگام مردی از قوم تیری بر آن حضرت زد که بر دوش او فرو شد و حسینj آن را از شانه خود بیرون کشید، زرعه بن شریک تمیمی شمشیری بر آن حضرت فرود آورد که امام دست خود را سپر قرار داد و شمشیر بر دستش فرود آمد، سنان بن اوس نخعی با نیزه حمله کرد و نیزه زد و حضرت در افتاد. خولی بن یزید اصبحی از اسب پیاده شد که سر آن حضرت را جدا کند دستش لرزید و نتوانست برادرش شبل بن یزید پیاده شد و سر امام حسینj را برید و به برادرش خولی داد، آنگاه مردم آن روناس و خضابها را به غارت بردند و آنچه در خیمهها بود نیز غارت شد.[۳]
* * *
* تاریخ الطبری، ج۵ ،ص ۴۵۱ / متوفای ۳۱۰:
* ترجمه پاینده: گوید: و چون حسین با سه چهار کس بماند جامه زیری خواست که خوش بافت بود و شفاف، یمنی و خوش بافت که آن را بدرید و پاره کرد که از او در نیارند. یکی از یارانش گفت: بهتر است جامه زیر کوتاهی زیر آن بپوشی. گفت: این جامه مذلت است که پوشیدن آن شایسته من نیست. گوید: و چون کشته شد، بحر بن کعب بیامد و آن را در آورد و وی را برهنه واگذاشت. محمد بن عبدالرحمان گوید: در زمستان دستهای بحر بن کعب آب میریخت و در تابستان خشک میشد، گویی چوب بود. حجاج بن عبدالله بن عمار گوید: عبدالله بن عمار را از اینکه در اثنای کشته شدن حسین حضور داشته بود ملامت کردند که گفت: مرا بر بنیهاشم منتی هست. گفتم: منت تو بر آنها چیست؟» گفت: با نیزه به حسین حمله بردم و نزدیک او رسیدم به خدا اگر خواسته بودم فرو کرده بودم، اما باز آمدم، نه چندان دور و با خویش گفتم چرا منش بکشم، دیگری او را میکشد. گوید: آن گاه پیادگان از راست و چپ به وی حمله بردند و او به راستیها حمله برد تا پراکنده شدند و به چپیها نیز تا پراکنده شدند پوشش خز به تنش بود و عمامه داشت. گوید: به خدا هرگز شکستهای را ندیده بودم که فرزند و کسان و یارانش کشته شده باشند و چون او محکم دل و آرام خاطر باشد و دلیر بر پیش روی. به خدا پیش از او و پس از او کسی را همانندش ندیدم وقتی حمله میبرد پیادگان از راست و چپ او چون بزغالگان از حمله گرگ، فراری میشدند. گوید: به خدا در این حال بود که زینب دختر فاطمه به طرف وی آمد گویی گوشوارش را میبینم که ما بین گوشها و شانهاش در حرکت بود و میگفت: کاش آسمان به زمین میافتاد! در این وقت عمر بن سعد نزدیک حسین رسید. زینب بدو گفت: ای عمر پسر سعد، أبوعبدالله را میکشند و تو نگاه میکنی؟! گوید: گویی اشک های عمر را میبینم که بر دو گونه و ریشش روان بود. گوید: و روی از زینب بگردانید. حمید بن مسلم گوید: حسین جبه خزی به تن داشت و عمامه به سر و با وسمه خضاب کرده بود. گوید: پیش از آنکه کشته شود شنیدمش که میگفت در آن حال پیاده میجنگید چون یکه سواری دلیر، از تیر احتراز میکرد، جای حمله را میجست، به سواران حمله میبرد میگفت: برای کشتن من شتاب دارید، به خدا پس از من از بندگان خدا کس را نخواهید کشت که خدای از کشتن وی بیش از کشتن من بر شما خشم آرد، به خدا امیدوارم خدا وهن شما را مایه حرمت من کند و به ترتیبی که ندانید انتقام مرا از شما بگیرد. به خدا اگر مرا بکشید خدایتان به جان هم اندازد و خون هایتان را بریزد. و به این بس نکند و عذاب دردناکتان را دو برابر کند. گوید: مدتی دراز از روز ببود که اگر کسان میخواستند بکشندش کشته بودند اما هر کس به دیگری وا میگذاشت و هر گروهی میخواست گروه دیگر مرتکب کشتن او شده باشد. گوید: آنگاه شمر میان کسان بانگ زد که وای شما، منتظر چیستید، مادرهایتان عزادارتان شود، بکشیدش. گوید: پس، از هر سو به او حمله بردند ضربتی به کف دست چپ او زدند، این ضربت را زرعه بن شریک تمیمی زد، ضربتی نیز به شانهاش زدند، سپس برفتند و او سنگین شده بود و در کار افتادن بود. گوید: در این حال سنان بن انس نخعی حمله برد و نیزه در او فرو برد که بیفتاد و به خولی بن یزید اصبحی گفت: سرش را جدا کن. میخواست بکند اما ضعف آورد و بلرزید و سنان بن انس بدو گفت: خدا بازوهایت را بشکند و دستانت را جدا کند. پس فرود آمد و سرش را ببرید و جدا کرد و به خولی بن یزید داد، پیش از آن ضربتهای شمشیر مکرر خورده بود. جعفر بن محمد گوید: وقتی حسین بن علیj کشته شد سی و سه ضربت نیزه و سی و چهار ضربت شمشیر بر او بود. گوید: در آن وقت هر کس به حسین نزدیک میشد سنان بن انس بدو حمله میبرد که بیم داشت سر از دست وی برود، تا وقتی که سر را برگرفت و آن را به خولی سپرد. گوید: هر چه به تن حسین بود در آوردند، جامه زیر را بحر بن کعب گرفت. روپوش را که خز بود قیس بن اشعث گرفت. نعلین او را یکی از بنیاود گرفت اسود نام، شمشیرش را یکی از بنینهشل گرفت که پس از آن به کسان حبیب بن بدیل رسید. گوید: کسان به رناسها و حلهها و شترها روی آوردند و همه را غارت کردند. گوید: کسان به زنان حسین و بنه و لوازم وی روی کردند، زن بود که بر سر جامه تنش با او درگیر میشدند و به زور میگرفتند و میبردند. زهیر بن عبدالرحمان خثعمی گوید: سوید بن عمرو بن أبیالمطاع از پای در آمده بود و بیتوان میان کشتگان افتاده بود و چون شنید که میگفتند: حسین کشته شد. جانی گرفت، کاردی داشت، شمشیرش را گرفته بودند، با کارد خویش مدتی با آنها بجنگید، آنگاه کشته شد. [۴]
* * *
* الفتوح، ج۵، ص، ۱۱۷ / ابن أعثم، متوفای ۳۱۴:
* ترجمه هروی: بعد از آن، آن حضرت شمشیر بکشید مانند کسی که دل از جان برگرفته باشد و از حیات نومید شده باشد، روی بدان قوم آورده مبارز خواست و جمعی را از آن طایفه به زخم شمشیر به دار البوار فرستاد. آخر شمر ذی الجوشن با فوجی انبوه از سوار و پیاده روی بدو آورد. امیرالمؤمنین حسینj ساعتی به تنهایی با آن گروه انبوه جنگ کرد. ایشان در میان او و اهل حرم جدایی افگندند و آنگاه روی به خیمههای اهل بیت رسول خداm آوردند. آن حضرت از این معامله برآشفت و آواز داد: ای آل أبوسفیان، گرفتم که شما را دین نیست آخر نه از عربید؟ از عار نمیاندیشید که تعرض حرم من میکنید؟ شمر آواز داد: ای حسین، چه میگویی و مقصود تو چیست؟ فرمود: چرا متعرض اهل بیت من میشوید؟ مقصود شما کشتن من است اینک اینجا ایستادهام و با شما جنگ میکنم نگذارید که کسی حوالی خیمههای حرم من گردد. شمر گفت: ای پسر فاطمه، التماس تو به اجابت مقرون است. پس، بانگ بر آن جماعت زد که سوی خیمههای او میرفتند و گفت: باز گردید و بدان خیمهها هیچ تعلق مسازید و روی به حسینj آورید که غرض جز او نیست. آن قوم به هیئت اجماع روی به حسینj آوردند و علی التواتر حمله میکردند و حسین بن علیc دفع ایشان میکرد. در اثنای آن مکاوحت تشنگی بر او غلبه کرد. اسب را از آنجا به جانب فرات تاخت. آن لشکر او را مانع میآمدند و نمی گذاشتند که به کنار آب فرات رسد. پس، ملعونی که کنیت او أبوالحنوق بود تیری بر پیشانی مبارک آن حضرت بزد. آن سرور تیر را از پیشانی نورانی خود بیرون کشید. خون بر روی و موی او میدوید و میگفت: ای بار خدایا، میبینی که با این قوم در چه حالتم؟ بار خدایا، ایشان را هلاک گردان و ایشان را میامرز. پس، از آن چون شیر غضبان حمله میکرد و میزد و میکشت و میانداخت تا آن محاذیل دست به تیر برداشتند و تیرها به سوی او میانداختند. آن حضرت تیرها را به سینه میگرفت و میفرمود: ای امت بد، جانب پیغمبر خویش فرو گذاشتید و در کشتن اولادش سخت دلیری کردید. به خدایی خدا که در این خواری از او جل جلاله امید عزت و کرامت میدارم و یقین دارم که شما را خوار گرداند و کینه مرا از شما بخواهد. حصین بن نمیر السکونی آواز داد: ای پسر فاطمه، به چه چیز خدای تعالی به سبب تو انتقام از ما بکشد؟ امیرالمؤمنین حسینj فرمود: میان شما دشمنی اندازد تا خونهای یک دیگر بریزید و بعد از آن عذاب خویش بر شما فرو آرد. شمر ذی الجوشن گفت: چرا توقف میکنید؟ این مرد از بسیاری زخم سخت ضعیف شده است و یک تن بیش نیست، به موافقت هم بر او حمله کنید. پس، آن قوم از همه جانب بر او حمله کردند و به شمشیر و نیزه گرد او درآمدند. ملعونی که او را زرعه بن شریک گفتندی شمشیری بر دست چپ او بزد. بدبخت دیگر که او را عمرو بن خلیفه الجعفی گفتندی از پس پشت درآمد و شمشیری بر دوش مبارک آن حضرت بزد. سیم ملعونی که او را سنان بن الأنس النخعی گفتندی تیری بر سینه او زد. ملعون چهارم که او را صالح بن وهب المزنی گفتندی نیزه بر پهلوی او زد. امیرالمؤمنین حسینj از اسب فرود آمد و بازنشست و تیر از سینه برکشید، خون روان شد. دستها باز مینهاد و در برابر جراحت مینهاد تا پر خون میشد و در روی و موی خویش مالیده میگفت: همچنین سر و روی خون آلوده و محاسن به خون خضاب کرده پیش جد خویش روم. چون عمر سعد حسین بن علیc را بدان حالت بدید، اسب به نزدیک او راند و بالای سر او بایستاد و یاران خویش را گفت: فرود آیید و کار او تمام کنید و سر از پیکر او جدا سازید. نصر بن خرشه الصنانی فرود آمد و او أبرص بود. پس، به نزد آن حضرت رفت و محاسن مبارک آن سرور بگرفت و خواست که سر از تن آن حضرت ببرد. امیرالمؤمنین حسینj فرمود: تو آن سگ أبرصی که تو را به خواب دیدهام. نصر گفت: مرا چنین میگویی؟ پس شمشیر به گلوی مبارک او نهاده میمالید و میگفت:
أقتلک الیوم و نفسی تعلم
علما یقینا لیس فیه مزعم
أن أباک خیر من یکلم
بعد النبی المصطفی المعظم
أقتلک الیوم و سوف أندم
و أن مثوای غدا جهنم
و قوت بر شمشیر میکرد و نمیبرید. عمر سعد در خشم شد و مردی که بر دست راست او ایستاده بود و نام او خولی بن یزید الأصبحی، آن ملعون را گفت: برو و کار حسینj را تمام کن. و خولی از اسب فروجست و سر مبارک فرزند رسول خداm و قره العین علی مرتضیj و سرور سینه فاطمه زهرا را از تن جدا ساخت. القصه چون امیرالمؤمنین حسین بن علیc به درجه شهادت فایز شد، شخصی از بنیتمیم، نام او أسود بن حنظله شمشیر حسینj برگرفت و جعونه بن الجونه الخضرمی جامه از تن مبارک آن حضرت بیرون کرد و در پوشید در حال أبرص شد و موی سر او فرو ریخت. پس، أبحر بن العمر الجرمی ازار از پای او بیرون کرد و درپوشید در حال زمین گیر شد و از جای نتوانست برخیزد و تا آخر عمر بر پاین خاست. جابر بن یزید الأزدی دستار آن حضرت برگرفت و بر سر پیچید در حال به علت جذام مبتلا شد. مالک بن بشر الکندی زره او در پوشید هم در حال معتوه شد و دیوانه سار گشت و ندانست که چه گوید و چه کند. القصه مقارن آن حال غباری سرخ پدید آمد و جهان تاریک شد چنانچه مردمان یک دیگر را نمیدیدند. گمان بردند که مقدمه عذاب خدای تعالی است و همین ساعت عذاب نازل خواهد شد. ساعتی هم چنان بود. پس، آن غبار و ظلمت منجلی شد و اسب حسینj به هر جانب میدوید. پس، باز آمد و موی پیشانی خود را در خون حسینj بمالید و شیههها زد. چون خواستند که او را بگیرند، بگریخت و گرد خیمههای زنان میدوید و شیهه میزد. چون اهل بیت حسینj صدای اسب آن سرور را شنیدند، پنداشتند که حسینj از میدان مراجعت کرده است. لهذا اطفال و خواهران آن جناب از خیمهها بیرون دویدند، دیدند که اسب حسینj بیصاحب و غرقه به خون گرد خیمهها همیگردد و شیهه همیزند، دانستند که حال چیست. پس، آواز نوحه و فریاد برآوردند. زینب نوحه میکرد و طپانچه بر روی میزد و میگفت: وا محمداه، خبر نداری که با حسینj تو چه رفت و بر چه صفت او را کشتهاند و جسد مطهرش را در صحرا انداختهاند. وا محمداه، اهل بیت تو اسیران شدهاند و فرزندان تو در صحرا بیفریادرس مانده و دشمن و دوست بر ایشان میگریند. پس، شمر بیامد و در حوالی خیمههای عورات بایستاد و لشکر را گفت فرود آیند و در خیمه روند و هر چیز که یابند برگیرند. لشکریان خود را در خیمهها انداختند و هر چه یافتند از قلیل و کثیر برگرفتند.[۵]
* * *
مروج الذهب، ج۳ ،ص ۶۱ / المسعودی، متوفای ۳۴۶:
* ترجمه پاینده: همه سپاهیانی که در مقتل حسین حضور داشتند و با او جنگ کردند و مرتکب قتل او شدند، از اهل کوفه بودند و شامی در آن میان نبود. همه کسانی که با حسین در روز عاشورا در کربلا کشته شدند، هشتاد و هفت تن بودند، یکی از آنها علی اکبر بود و رجزی بدین مضمون میخواند: «من علی بن حسین بن علی هستم … [۶]
* * *
* مروج الذهب، ج۲، ص ۶۲ / المسعودی، متوفای ۳۴۶:
* ترجمه پاینده: و این به روز دهم محرم به سال شصت و یکم بود. حسین وقتی کشته شد پنجاه و پنج سال و به قولی پنجاه و سه سال داشت. و جز این نیز گفتهاند. وقتی حسین کشته شد، در تن او سی و سه زخم و چهل و سه ضربت بود. زرعه بن شریک تمیمی دست راست او را ضربت زد. سنان بن انس نخعی نیز او را با نیزه بزد و از اسب فرود آمد و سرش را برید. شاعر در این باب گوید: کدام مصیبت با مصیبت حسین برابر است که سر او به دست سنان جدا شد.» از جمله انصار چهار کس با وی کشته شدند و بقیه مقتولان که شمارشان را قبلا گفتهایم از یاران وی و از سایر مردم عرب بودند.[۷]
* * *
مروج الذهب، ج۳ ،ص ۶۲ / المسعودی، متوفای ۳۴۶:
* ترجمه پاینده: عمر بن سعد به یاران خود دستور داد تا اسب بر پیکر حسین برانند و برای این کار اسحاق بن حیوه حضرمی و چند تن دیگر مأمور شدند و اسب بر پیکر او راندند مردم غاضریه که قومی از بنیغاضر بنیاسد بودند یک روز بعد از قتل، حسین و یاران او را به خاک سپردند.[۸]
* * *
* مقتل شیخ صدوق (الأمالی، ص ۱۶۳، با اندک تفاوتی در متن) / متوفای ۳۸۱:
* ترجمه صحتی: امام سجادj گوید: (پس از آن که یاران امام حسین یکی پس از دیگری شهید شدند)، امام حسینj نگاهی به چپ و راست کرد، اما کسی را ندید. سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا تو میبینی که با فرزند پیامبرت چه میکنند. بنوکلاب میان او و آب، حایل شدند. تیری زدند که در گلویش نشست و از اسبش افتاد. تا تیر را کشید و دور انداخت، کف دستش را زیر خون گرفت که پر از خون شد، سر و ریشش را با آن آغشت و گفت: من در حالی که ستم دیده و در خونم تپیدهام، به لقاءالله میشتابم. سپس بر گونه چپش به خاک افتاد. دشمن خدا، سنان بن انس ایادی و شمر بن ذیالجوشن عامری در میان مردانی از اهل شام، پیش آمدند تا در بالای سرش ایستادند و به یکدیگر گفتند: منتظر چه هستید؟ این مرد را راحتش کنید. سنان بن انس ایادی از اسب، فرود آمد و ریش حسینj را گرفت و با شمشیر به گلویش زد و گفت: به خدا سر از تنت جدا میکنم و خود میدانم که تو پسر رسول خدایی و از جهت پدر و مادر، برترین مردمانی. اسب حسینj به پیش آمد و یال و کاکل خود را با خون آغشته ساخت و شروع کرد به دویدن و صیحه کشیدن. دختران پیامبر تا صیحه اسب را شنیدند، از خیمهها بیرون آمدند که ناگهان، اسب بیسوار دیدند و دانستند که حسینj کشته شده است. امکلثوم دختر [خواهر] امام حسینj هم در حالی که دست را بر سر نهاد بود بیرون آمد، او فریاد ناله میکرد و میگفت: وامحمداه! این حسین است که چنین در بیابان افتاده و عبا و عمامهاش به غارت رفته است. سنان، سر امام حسینj را نزد عبیدالله بن زیاد برد در حالی که میگفت: رکابم را از طلا و نقره پر کن من پادشاه بزرگواری را کشتهام، مردی را کشتهام که از جهت پدر و مادر، برترین مردم بود و هر گاه که از نسل و نسب، سخنی به میان آرند او برترین خواهد بود. ابن زیاد به وی گفت: وای بر تو! اگر میدانستی که او از طرف پدر و مادر، برترین مردم است، پس چرا او را کشتی؟ سپس دستور داد سر از تنش جدا کردند و خدا در رساندن روح وی به دوزخ، شتاب ورزید. ابن زیاد پیکی به سوی امکلثوم، دختر امام حسین خواهر [امام حسین] ، فرستاد و به او گفت، سپاس خدا را که مردان شما را کشت. خدا را در آن چه با شما کرد چگونه دیدید؟! امکلثوم گفت: پسر زیاد، اگر چشم تو با کشتن حسین، روشن گشت باید بدانی که چشم جدش، رسولخداp همیشه با وجود او روشن بود که همواره او را میبوسید، لب بر لبانش مینهاد و او را بر شانه خویش سوار میکرد. ای پسر زیاد! پاسخی برای جدش تدارک کن که فردا بیگمان خصمی تو خواهد بود.[۹]
* * *
* مقتل شیخ صدوق (الأمالی، ص ۱۵۲، با اندک تفاوتی در متن) / متوفای ۳۸۱:
* ترجمه صحتی: در خوابش، پیامبر را دید که به نزدش آمد و او را در آغوش کشید و به سینهاش چسبانید و شروع به بوسیدن میان دو چشمش کرد و گفت: پدرم به قربانت، گویی تو را میبینم که به خونت آغشته شدهای آن هم در میان مردانی از این امت که شفاعت مرا امیدوارند اما پیش خدا آنها را هرگز نصیبی نیست. پسرم تو به پیش پدر و مادر و برادرت میآیی و آنان مشتاق تواند. تو را در بهشت درجاتی است که جز با شهادت به آنها نرسی. حسینj در حالی که میگریست از خواب بیدار شد. پیش خاندانش رفت و خوابی را که دیده بود به آنها بیان کرد و بدرودشان گفت. خواهران و دخترش را، نیز پسر برادرش قاسم بن حسن بن علی را بر کجاوهها نشاند، سپس با بیست و یک مرد از یاران و خاندانش به راه افتاد که ابوبکر بن علی، محمد بن علی، عثمان بن علی، عباس بن علی، عبدالله بن مسلم بن عقیل، علی بن حسین اکبر و علی بن حسین اصغر از جمله آنان بودند.[۱۰]
* * *
* مقتل شیخ صدوق (الأمالی، ص ۱۶۴، با اندک تفاوتی در متن) / متوفای ۳۸۱:
*ترجمه صحتی: از امام باقر علیهالسلام نقل است که: امام حسینj کشته شد و در پیکرش، سیصد و بیست و چند زخم نیزه یا ضربه شمشیر یا جای تیر یافتند. رویت شده که همه زخمها در جلوی بدن او بود، که او هرگز به دشمن پشت نمیکرد.[۱۱]
* * *
* الارشاد، ج۲،ص۱۱۰ / المفید، متوفای ۴۱۳:
* ترجمه رسولی: و چون حسینj از شتر مسناه پیاده گشت و به خیمه خویش باز گشت، شمر بن ذی الجوشن با گروهی از همراهان خود پیش آمده آن جناب را احاطه کردند، پس مردی از ایشان به نام مالک بن یسر کندی تندی کرده حسینjرا دشنام داد و شمشیری بر سر آن حضرت بزد و آن شمشیر کلاهی که بر سرش بود شکافت و بر سر رسید و خون جاری شد و کلاه پر از خون گردید، حسینj در باره او نفرین کرده فرمود: با این دستت طعام نخوری و آبی نیاشامی و خداوند تو را با مردم ستمکار محشور فرماید. سپس آن کلاه را به یک سو انداخته پارچه خواست و سر را با آن ببست و کلاه دیگری خواسته بر سر نهاد و عمامه بر آن بست و شمر بن ذی الجوشن با آن بیشرمان که همراهش بودند به جای خویش بازگشتند، پس آن جناب لختی درنگ کرده بازگشت آنان نیز به سویش بازگشتند و اطراف او را گرفتند. و پیادگان لشکر ابن سعد از راست و چپ بر باقیماندگان از یاران حسینj حمله ور شده آنان را کشتند تا اینکه جز سه تن یا چهار تن برای آن حضرت به جای نماند، حسینj که چنین دید زیر جامه یمانی بخواست (و چنان درخشندگی داشت) که چشم را خیره میکرد و آن را پاره کرده پوشید و برای آن پاره کرد که پس از کشتنش آن را از تنش بیرون نکنند، ولی چون حسینj کشته شد أبجر بن کعب آن را بربود و آن بزرگوار را برهنه گذارد و دو دست (این مرد پلید یعنی) أبجر بن کعب لعنه الله پس از واقعه کربلا در تابستان خشک میشد بدانسان که مانند دو چوب خشک بود و در زمستان تازه میشد و خون و چرک از آن میآمد و به همین حال بود تا خدا نابودش کرد. و چون از یاران حسینj جز سه تن از خاندانش به جای نماند رو به مردم کرده از خود دفاع میکرد و آن سه تن نیز دفع دشمن از آن جناب مینمودند تا آنکه آن سه نیز کشته شده تنها ماند و زخم های گران که بر سر و بدنش رسیده بود او را سنگین کرده بود، پس با شمشیر آن بیشرمان را میزد و و آنان از برابر شمشیرش به راست و چپ پراکنده میشدند، حمید بن مسلم گوید: به خدا مرد گرفتار و مغلوبی را هرگز ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند و دلدارتر و پابرجاتر از آن بزرگوار باشد، چون پیادگان بر او حمله میافکندند او با شمشیر بدانان حمله میکرد و آنان از راست و چپش میگریختند چنانچه گله گوسفند از برابر گرگی فرار کنند، شمر بن ذی الجوشن که چنان دید سوارگان را پیش خواند و آنان در پشت پیادگان قرار گرفتند، سپس بر تیر اندازان دستور داد او را تیر باران کنند، پس تیرها را به سوی آن مظلوم رها کردند (آنقدر تیر بر بدن شریفش نشست) که مانند خارپشت شد، پس آن حضرت از جنگ با آن بیشرمان باز ایستاد و مردم در برابرش صف زدند، خواهرش زینب به در خیمه آمد و رو به عمر بن سعد بن أبیوقاص کرده فریاد زد: وای بر تو ای عمر؟ آیا أبوعبدالله را میکشند و تو نگاه میکنی؟ عمر پاسخ زینب را نگفت، زینب فریاد زد: وای بر شما آیا یک مسلمان میان شما مردم نیست؟ کسی پاسخش را نداد، شمر بن ذی الجوشن به سوارگان و پیادگان فریاد زد: وای بر شما در باره این مرد چشم به راه چه هستید؟ مادرانتان در عزای شما بگریند؟ پس آن فرومایگان از هر سو به آن حضرت حمله ور شدند، زرعه بن شریک ضربتی به شانه چپ آن بزرگوار زده آن را جدا کرد، دیگری ضربت به گردنش زده حضرت به رو درافتاد، سنان بن انس نیزه به او زد او را به خاک افکند. خولی بن یزید اصبحی پیش دوید از اسب به زیر آمد که سر آن بزرگوار را جدا کند لرزه بر اندامش افتاد، شمر گفت: خدا بازویت را از هم جدا کند چرا میلرزی؟ و خود آن سنگدل پیاده شده سر حضرت را برید آنگاه آن سر مقدس را به خولی سپرده گفت: نزد امیر عمر بن سعد ببر، سپس آن بیشرمان برای ربودن جامهها و برهنه کردن آن جناب روی آوردند، پس پیراهنش را اسحق بن حیاه حضرمی بربود، زیر جامه آن بزرگوار را ابجر بن کعب ربود، عمامه اش را اخنس بن مرثد برد، شمشیرش را مردی از بنیدارم برد و آنچه اسب و شتر و اثاث بود همه را غارت کرده، جامهها و زینت آلات زنان را نیز بردند.[۱۲]
* * *
* البدء و التاریخ، ج۶ ،ص۱۱ / المقدسی، متوفای ۵۰۷:
* ترجمه کدکنی: و حسین تشنه لب کشته شد و هفت تن از اولاد علی و سه تن از فرزندان حسین با او کشته شدند و علی بن حسین را باقی گذاشتند و او علی اصغر بود، چرا که وی بیمار بود و بازماندگان نژاد حسین، تا به امروز، همه از نژاد او هستند و از یاران حسین هشتاد و هفت کس را کشتند. بعضی گفتهاند حسین پس از اینکه عدهای از ایشان را کشت کشته شد و اگر ضعفی، که از تشنگی به دو دست داده بود، نبود بیشتر ایشان را نابود میکرد. گویند حصین بن تمیم تیری زیر گلویش زد و زرعه بن شریک در کتف او ضربتی زد و سنان بن انس با نیزه بر او زد و سپس فرود آمد و سرش را برید و ستوران پیکرش را پایمال کردند. علی بن حسین را با زنان و دختران او نزد عبیدالله بن زیاد بردند. گویند وی سر حسین را در طشتی نهاده بود و با چوبی بر صورتش میزد و میگفت: «چهرهای بدین زیبایی ندیدهام.» انس بن مالک گوید که حسین به پیامبر شباهت داشت. سپس سر او را با فرزندانش نزد یزید بن معاویه فرستاد. گویند یزید فرمان داد زنان و دختران او را بر پله مسجد، آنجا که اسیران را نگاه میداشتند، ببرند تا مردم بدیشان بنگرند و سر او را در برابر خویش نهاده بود و با چوب در چهره او میزد.[۱۳]
* * *
(متن عربی، ترجمه، نکات ویرایشی و … بر اساس مطالب موجود در نسخه چاپی بوده و مگر در مواردی جزئی مطابق ضوابط مصوب مؤسسه نیست. لذا مؤسسه مسؤولیتی نسبت به ترجمهها ندارد.)
[۱]. متن عربی: … و عطش الحسین. فاستسقی و لیس معهم ماء فجاءه رجل بماء فتناوله لیشرب. فرماه حصین ابن تمیم بسهم فوقع فی فیه. فجعل یتلقی الدم بیده و یحمد الله. و توجه نحو المسناه یرید الفرات. فقال رجل من بنیأبان بن دارم: حولوا بینه و بین الماء. فعرضوا له فحالوا بینه و بین الماء. و هو أمامهم. فقال حسین: اللهم أظمه. و رماه الأبانی بسهم فأثبته فی حنکه. فانتزع السهم و تلقی الدم فملأ کفه و قال: اللهم إنی أشکو إلیک ما فعل هؤلاء. فما لبث الأبانی إلا قلیلا حتی رؤی و إنه لیؤتی بالقله أو العس إن کان لیروی عده. فیشربه فإذا نزعه عن فیه قال: اسقونی فقد قتلنی العطش فما زال بذلک حتی مات . و جاء شمر بن ذی الجوشن فحال بین الحسین و بین ثقله . فقال الحسین: رحلی لکم عن ساعه مباح. فامنعوه من جهالکم و طغامکم و کونوا فی دنیاکم أحرارا إذا لم یکن لکم دین. فقال شمر: ذلک لک یا ابن فاطمه. قال: فلما قتل أصحابه و أهل بیته بقی الحسین عامه النهار لا یقدم علیه أحد إلا انصرف حتی أحاطت به الرجاله. فما رأینا مکثورا قط أربط جأشا منه. إن کان لیقاتلهم قتال الفارس الشجاع. و إن کان لیشد علیهم فینکشفون عنه انکشاف المعزی شد فیها الأسد. فمکث ملیا من النهار و الناس یتدافعونه و یکرهون الإقدام علیه. فصاح بهم شمر بن ذی الجوشن: ثکلتکم أمهاتکم ما ذا تنتظرون به؟ أقدموا علیه. فکان أول من انتهی إلیه. زرعه بن شریک التمیمی فضرب کتفه الیسری. و ضربه حسین علی عاتقه فصرعه. و برز له سنان بن أنس النخعی فطعنه فی ترقوته. ثم انتزع الرمح فطعنه فی بوانی صدره. فخر الحسین صریعا. ثم نزل إلیه لیحتز رأسه و نزل معه خولی بن یزید الأصبحی فاحتز رأسه. ثم أتی به عبیدالله بن زیاد فقال:
أوقر رکابی فضه و ذهبا
أنا قتلت الملک المحجبا
قتلت خیر الناس أما و أبا
و خیرهم إذ ینسبون نسبا
قال: فلم یعطه عبیدالله شیئا. قال: و وجدوا بالحسین ثلاثا و ثلاثین جراحه. و وجدوا فی ثوبه مائه و بضعه عشر خرقا من السهام و أثر الضرب. و قتل یوم الجمعه یوم عاشوراء فی المحرم سنه إحدی و ستین. و له یومئذ ست و خمسون سنه و خمسه أشهر. و کان جعفر بن محمد یقول: قتل الحسین و هو ابن ثمان و خمسین سنه …
[۲]. متن عربی: … و سار الحسین یرید العراق، فلما بلغ القطقطانه أتاه الخبر بقتل مسلم بن عقیل و وجه عبیدالله بن زیاد، لما بلغه قربه من الکوفه، بالحر بن یزید، فمنعه من أن یعدل، ثم بعث إلیه بعمر بن سعد بن أبیوقاص فی جیش، فلقی الحسین بموضع علی الفرات یقال له کربلاء و کان الحسین فی اثنین و ستین، أو اثنین و سبعین رجلا من أهل بیته و أصحابه و عمر بن سعد فی أربعه آلاف، فمنعوه الماء و حالوا بینه و بین الفرات، فناشدهم الله عز و جل، فأبوا إلا قتاله أو یستسلم، فمضوا به إلی عبیدالله بن زیاد فیری رأیه فیه و ینفذ فیه حکم یزید، فروی عن علی بن الحسین أنه قال: إنی لجالس فی العشیه التی قتل أبی الحسین ابن علی فی صبیحتها و عمتی زینب تمرضنی، إذ دخل أبی و هو یقول:
یا دهر أف لک من خلیل
کم لک فی الإشراق و الأصیل
من طالب و صاحب قتیل
و الدهر لا یقنع بالبدیل
و إنما الأمر إلی الجلیل
و کل حی سألک السبیل
ففهمت ما قال: و عرفت ما أراد و خنقتنی عبرتی و رددت دمعی و عرفت أن البلاء قد نزل بنا، فأما عمتی زینب، فإنها لما سمعت ما سمعت و النساء من شأنهن الرقه و الجزع، لم تملک إن وثبت تجر ثوبها حاسره و هی تقول: و وا ثکلاه! لیت الموت أعدمنی الحیاه الیوم! ماتت فاطمه و علی و الحسن بن علی أخی، فنظر إلیها فردد غصته، ثم قال: یا أختی اتقی الله، فإن الموت نازل لا محاله! فلطمت وجهها و شقت جیبها و خرت مغشیا علیها و صاحت: وا ویلاه! و وا ثکلاه! فتقدم إلیها، فصب علی وجهها الماء و قال لها: یا أختاه، تعزی بعزاء الله، فإن لی و لکل مسلم أسوه برسول الله، ثم قال: إنی أقسم علیک، فأبری قسمی، لا تشقی علی جیبا و لا تخمشی علی وجها و لا تدعی علی بالویل و الثبور، ثم جاء بها حتی أجلسها عندی، فإنی لمریض مدنف و خرج إلی أصحابه. فلما کان من الغد خرج فکلم القوم و عظم علیهم حقه و ذکرهم الله عز و جل و رسوله و سألهم أن یخلوا بینه و بین الرجوع، فأبوا إلا قتاله، أو أخذه حتی یأتوا به عبیدالله بن زیاد، فجعل یکلم القوم بعد القوم و الرجل بعد الرجل، فیقولون: ما ندری ما تقول، فأقبل علی أصحابه فقال: إن القوم لیسوا یقصدون غیری و قد قضیتم ما علیکم فانصرفوا، فأنتم فی حل. فقالوا: لا و الله، یا ابن رسول الله، حتی تکون أنفسنا قبل نفسک، فجزاهم الخیر. و خرج زهیر بن القین علی فرس له فنادی: یا أهل الکوفه! نذار لکم من عذاب الله! نذار عباد الله! ولد فاطمه أحق بالود و النصر من ولد سمیه، فإن لم تنصروهم، فلا تقاتلوهم. أیها الناس! إنه ما أصبح علی ظهر الأرض ابن بنت نبی إلا الحسین، فلا یعین أحد علی قتله و لو بکلمه إلا نغصه الله الدنیا و عذبه أشد عذاب الآخره، ثم تقدموا رجلا رجلا، حتی بقی وحده ما معه أحد من أهله و لا ولده و لا أقاربه، فإنه لواقف علی فرسه إذ أتی بمولود قد ولد له فی تلک الساعه، فأذن فی أذنه و جعل یحنکه، إذ أتاه سهم، فوقع فی حلق الصبی، فذبحه، فنزع الحسین السهم من حلقه و جعل یلطخه بدمه و یقول: و الله لأنت أکرم علی الله من الناقه و لمحمد أکرم علی الله من صالح! ثم أتی فوضعه مع ولده و بنی أخیه، ثم حمل علیهم، فقتل منهم خلقا عظیما و أتاه سهم فوقع فی لبته، فخرج من قفاه، فسقط و بادر القوم فاحتزوا رأسه و بعثوا به إلی عبیدالله بن زیاد و انتهبوا مضاربه و ابتزوا حرمه و حملوهن إلی الکوفه، فلما دخلن إلیها خرجت نساء الکوفه یصرخن و یبکین، فقال علی بن الحسین: هؤلاء یبکین علینا فمن قتلنا؟ و أخرج عیال الحسین و ولده إلی الشام و نصب رأسه علی رمح و کان مقتله لعشر لیال خلون من المحرم سنه ۶۱ و اختلفوا فی الیوم، فقالوا: یوم السبت و قالوا: یوم الإثنین و قالوا: یوم الجمعه و کان من شهور العجم فی تشرین الأول. قال الخوارزمی: و کانت الشمس یومئذ فی المیزان سبع عشره درجه و عشرین دقیقه و القمر فی الدلو عشرین درجه و عشرین دقیقه و زحل فی السرطان تسعا و عشرین درجه و عشرین دقیقه و المشتری فی الجدی اثنتی عشره درجه و أربعین دقیقه و الزهره فی السنبله خمس درجات و خمسین دقیقه و عطارد فی المیزان خمس درجات و أربعین دقیقه و الرأس فی الجوزاء درجه و خمسا و أربعین دقیقه. و وضع الرأس بین یدی یزید، فجعل یزید یقرع ثنایاه بالقصب و کان أول صارخه صرخت فی المدینه أم سلمه زوج رسول الله، کان دفع إلیها قاروره فیها تربه و قال لها: إن جبریل أعلمنی أن أمتی تقتل الحسین و أعطانی هذه التربه و قال لی: إذا صارت دما عبیطا فاعلمی أن الحسین قد قتل و کانت عندها، فلما حضر ذلک الوقت جعلت تنظر إلی القاروره فی کل ساعه، فلما رأتها قد صارت دما صاحت: وا حسیناه! و ابن رسول الله! و تصارخت النساء من کل ناحیه، حتی ارتفعت المدینه بالرجه التی ما سمع بمثلها قط. و کانت سن الحسین یوم قتل ستا و خمسین سنه و ذلک أنه ولد فی سنه ۴ من الهجره …
[۳]. متن عربی: … و عطش الحسین، فدعا بقدح من ماء. فلما وضعه فی فیه رماه الحصین بن نمیر بسهم، فدخل فمه و حال بینه و بین شرب الماء، فوضع القدح من یده. و لما رای القوم قد أحجموا عنه قام یتمشی علی المسناه نحو الفرات، فحالوا بینه و بین الماء، فانصرف الی موضعه الذی کان فیه. فانتزع له رجل من القوم بسهم، فاثبته فی عاتقه، فنزعj السهم. و ضربه زرعه بن شریک التمیمی بالسیف و اتقاه الحسین بیده، فاسرع السیف فی یده. و حمل علیه سنان بن أوس النخعی، فطعنه، فسقط. و نزل الیه حولی بن یزید الأصبحی لیحز راسه، فارعدت یداه. فنزل اخوه شبل بن یزید، فاحتز راسه، فدفعه الی أخیه حولی. ثم مال الناس علی ذلک الورس الذی کان اخذه من العیر و الی ما فی المضارب، فانتهبوه…
[۴]. متن عربی: … و لما بقی الحسین فی ثلاثه رهط او اربعه، دعا بسراویل محققه یلمع فیها البصر، یمانی محقق، ففزره و نکثه لکیلا یسلبه، فقال له بعض اصحابه: لو لبست تحته تبانا! قال: ذلک ثوب مذله و لا ینبغی لی ان البسه، قال: فلما قتل اقبل بحر بن کعب فسلبه ایاه فترکه مجردا. قال أبومخنف: فحدثنی عمرو بن شعیب، عن محمد بن عبدالرحمن ان یدی بحر بن کعب کانتا فی الشتاء تنضحان الماء و فی الصیف تیبسان کأنهما عود. قال أبومخنف: عن الحجاج، عن عبدالله بن عمار بن عبدیغوث البارقی،و عتب علی عبدالله بن عمار بعد ذلک مشهده قتل الحسین، فقال عبدالله بن عمار: ان لی عند بنیهاشم لیدا، قلنا له: و ما یدک عندهم؟ قال: حملت علی حسین بالرمح فانتهیت الیه، فو الله لو شئت لطعنته، ثم انصرفت عنه غیر بعید و قلت: ما اصنع بان اتولی قتله! یقتله غیری قال: فشد علیه رجاله ممن عن یمینه و شماله، فحمل علی من عن یمینه حتی ابذعروا و علی من عن شماله حتی ابذعروا و علیه قمیص له من خز و هو معتم، قال: فو الله ما رایت مکسورا قط قد قتل ولده و اهل بیته و اصحابه اربط جأشا و لا امضی جنانا و لا اجرا مقدما منه و الله ما رایت قبله و لا بعده مثله، ان کانت الرجاله لتنکشف من عن یمینه و شماله انکشاف المعزی إذا شد فیها الذئب، قال: فو الله انه لکذلک إذ خرجت زینب ابنه فاطمه اخته و کأنی انظر الی قرطها یجول بین أذنیها و عاتقها و هی تقول: لیت السماء تطابقت علی الارض! و قد دنا عمر بن سعد من حسین، فقالت: یا عمر بن سعد، ا یقتل أبوعبدالله و أنت تنظر الیه! قال: فکأنی انظر الی دموع عمر و هی تسیل علی خدیه و لحیته، قال: و صرف بوجهه عنها. قال أبومخنف: حدثنی الصقعب بن زهیر، عن حمید بن مسلم، قال: کانت علیه جبه من خز و کان معتما و کان مخضوبا بالوسمه، قال: و سمعته یقول قبل ان یقتل و هو یقاتل علی رجلیه قتال الفارس الشجاع یتقی الرمیه و یفترض العوره و یشد علی الخیل و هو یقول: اعلی قتلی تحاثون! اما و الله لا تقتلون بعدی عبدا من عباد الله الله اسخط علیکم لقتله منی و ایم الله انی لأرجو ان یکرمنی الله بهوانکم، ثم ینتقم لی منکم من حیث لا تشعرون، اما و الله ان لو قد قتلتمونی لقد القی الله بأسکم بینکم و سفک دماءکم، ثم لا یرضی لکم حتی یضاعف لکم العذاب الألیم قال: و لقد مکث طویلا من النهار و لو شاء الناس ان یقتلوه لفعلوا و لکنهم کان یتقی بعضهم ببعض و یحب هؤلاء ان یکفیهم هؤلاء، قال: فنادی شمر فی الناس: ویحکم، ما ذا تنظرون بالرجل! اقتلوه ثکلتکم أمهاتکم! قال: فحمل علیه من کل جانب، فضربت کفه الیسری ضربه، ضربها زرعه بن شریک التمیمی و ضرب علی عاتقه، ثم انصرفوا و هو ینوء و یکبو، قال: و حمل علیه فی تلک الحال سنان بن انس بن عمرو النخعی فطعنه بالرمح فوقع، ثم قال لخولی بن یزید الأصبحی: احتز راسه، فاراد ان یفعل، فضعف فارعد، فقال له سنان بن انس: فت الله عضدیک و ابان یدیک! فنزل الیه فذبحه و احتز راسه، ثم دفع الی خولی بن یزید و قد ضرب قبل ذلک بالسیوف. قال أبومخنف، عن جعفر بن محمد بن علی، قال: وجد بالحسینj حین قتل ثلاث و ثلاثون طعنه و اربع و ثلاثون ضربه، قال: و جعل سنان بن انس لا یدنو احد من الحسین الا شد علیه مخافه ان یغلب علی راسه، حتی أخذ راس الحسین فدفعه الی خولی، قال: و سلب الحسین ما کان علیه، فاخذ سراویله بحر بن کعب و أخذ قیس بن الاشعث قطیفته- و کانت من خز و کان یسمی بعد قیس قطیفه- و أخذ نعلیه رجل من بنیأود یقال له الأسود و أخذ سیفه رجل من بنینهشل بن دارم، فوقع بعد ذلک الی اهل حبیب بن بدیل، قال: و مال الناس علی الورس و الحلل و الإبل و انتهبوها، قال: و مال الناس علی نساء الحسین و ثقله و متاعه، فان کانت المرأه لتنازع ثوبها عن ظهرها حتی تغلب علیه فیذهب به منها. قال أبومخنف: حدثنی زهیر بن عبدالرحمن الخثعمی، ان سوید بن عمرو بن أبیالمطاع کان صرع فاثخن، فوقع بین القتلی مثخنا، فسمعهم یقولون: قتل الحسین، فوجد افاقه، فإذا معه سکین و قد أخذ سیفه، فقاتلهم بسکینه ساعه، ثم انه قتل، قتله عروه بن بطار التغلبی و زید بن رقاد الجنبی و کان آخر قتیل …
[۵]. متن عربی: … قال: ثم تقدم الحسین حتی وقف قباله القوم و سیفه مصلت فی یده و أنشأ من نفسه عازما علی الموت و هو یقول:
و فینا کتاب الله أنزل صادقا
و فینا الهدی و الوحی و الخیر یذکر
و نحن أمان الأرض للناس کلهم
نصول بهذا فی الأنام و نفخر
و نحن ولاه الحوض نسقی ولاتنا
بکأس رسول الله ما لیس ینکر
و شیعتنا فی الناس أکرم شیعه
و مبغضنا یوم القیامه یخسر
قال، ثم إنه دعا إلی البراز فلم یزل یقتل کل من خرج إلیه من عیون الرجال حتی قتل منهم مقتله عظیمه، قال: و تقدم الشمر بن ذی الجوشن- لعنه الله- فی قبیله عظیمه، فقاتلهم الحسین بأجمعهم و قاتلوه حتی حالوا بینه و بین رحله، قال: فصاح بهم الحسین۰: و یحکم یا شیعه آل سفیان! إن لم یکن دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا أحرارا فی دنیاکم هذه و ارجعوا إلی أحسابکم إن کنتم أعوانا [کما] تزعمون. قال: فناداه الشمر بن ذی الجوشن- لعنه الله-: ما ذا تقول یا حسین؟ قال: أقول أنا الذی أقاتلکم و تقاتلونی و النساء لیس لکم علیهن جناح فامنعوا عتاتکم و طغاتکم و جهالکم عن التعرض لحرمی ما دمت حیا! فقال الشمر: لک ذلک یا ابن فاطمه! قال: ثم صاح الشمر بأصحابه و قال: إلیکم عن حریم الرجل و اقصدوه فی نفسه فلعمری إنه لکفؤ کریم. قال: فحمل علیه القوم بالحرب، فلم یزل یحمل علیهم و یحملون علیه و هو فی ذلک یطلب الماء لیشرب منه شربه، فکلما حمل بنفسه علی الفرات حملوا علیه حتی أحالوه عن الماء، ثم رمی رجل منهم بسهم یکنی أباالجنوب الجعفی فوقع السهم فی جبهته فنزع الحسین السهم فرمی به و سالت الدماء علی وجهه و لحیته، فقال الحسین۰: اللهم! إنک تری ما أنا فیه من عبادک هؤلاء العصاه الطغاه ، اللهم! فأحصهم عددا و اقتلهم مددا و لا تذر علی وجه الأرض منهم أحدا و لا تغفر لهم أبدا. قال: ثم حمل علیهم کاللیث المغضب، فجعل لا یلحق منهم أحد إلا لفحه بسیفه لفحه ألحقه بالأرض و السهام تقصده من کل ناحیه و هو یتلقاها بصدره و نحره و هو یقول: یا أمه السوء! فبئس ما أخلفتم محمدا فی أمته و عترته، أما إنکم لن تقتلوا بعدی عبدا من عباد الله فتأهبوا قتله بل یهون علیکم عند قتلکم إیای و أیم الله! إنی لأرجو أن یکرمنی الله بهوانکم ثم ینتقم لی منکم من حیث لا تشعرون. قال: فصاح به الحصین بن نمیرالسکونی فقال: یا ابن فاطمه! و بما ذا ینتقم لک منا؟ قال: یلقی بأسکم بینکم و یسفک دماءکم ثم یصب علیکم العذاب صبا. قال: فصاح الشمر بن ذی الجوشن- لعنه الله- بأصحابه فقال: ما وقوفکم و ما ذا تنتظرون بالرجل و قد أوثقته السهام؟ احملوا علیه، ثکلتکم أمهاتکم! قال: فحملوا علیه من کل جانب، قال: و أوثقته الجراح بالسیوف فضربه رجل یقال له زرعه بن شریک التمیمی- لعنه الله- ضربه علی یده الیسری و ضربه عمرو بن طلحه الجعفی – لعنه الله- علی حبل عاتقه من ورائه ضربه منکره و رماه سنان بن أنس النخعی- لعنه الله- بسهم، فوقع السهم فی نحره و طعنه صالح بن وهب الیزنی – لعنه الله- طعنه فی خاصرته، فسقط الحسین۰ عن فرسه إلی الأرض و استوی قاعدا و نزع السهم من نحره و أقرن کفیه فکلما امتلأتا من دمه خضب به رأسه و لحیته و هو یقول: هکذا حتی ألقی ربی بدمی مغصوبا علی حقی! قال: و أقبل عمر بن سعد حتی وقف علیه و قال لأصحابه: انزلوا إلیه فخذوا رأسه! قال: فنزل إلیه نصر بن خرشبه الضبابی- لعنه الله- و کان أبرص فضربه برجله فألقاه علی قفاه ثم أخذ بلحیته، فقال له الحسین: أنت الأبقع الذی رأیتک فی منامی، قال: أ و تشبهنی بالکلاب یا ابن فاطمه! قال: ثم جعل یضرب بسیفه- لعنه الله- علی مذبح الحسین و هو یقول:
أقتلک الیوم و نفسی تعلم
علما یقینا لیس فیه مرغم
و لا محال لا و لا تأثم
إن أباک خیر من تکلم
قال: فغضب عمر بن سعد ثم قال لرجل: انزل أنت إلی الحسین فأرحه! قال: فنزل إلیه خولی بن یزید الأصبحی- لعنه الله- فاحتز رأسه. و تقدم إلیه رجل من بنیتمیم یقال له الأسود بن حنظله- لعنه الله- و أخذ سیفه و تقدم إلیه جعفر بن الوبر الحضرمی- لعنه الله- فأخذ قمیصه فلبسه فصار أبرص و أسقط شعره و أخذ سراویله یحیی بن عمرو الحرمی فلبسه فصار زمنا مقعدا من رجلیه و أخذ عمامته جابر بن زید الأزدی فاعتم بها فصار مجذوما و أخذ درعه مالک بن بشر الکندی فلبسه فصار معتوها. قال: و ارتفعت فی ذلک الوقت غبره شدیده سوداء مظلمه، فیها ریح أحمر لا یری فیها أثر عین و لا قدم حتی ظن القوم أن قد نزل بهم العذاب، فبقوا کذلک ساعه ثم انجلت عنهم. قال: و أقبل بعد ذلک فرس الحسین و کان قبل ذلک غار من بین أیدیهم أن لا یؤخذ، فوضع رأسه فی دم الحسین۰ و أقبل یرکض إلی خیمه النساء و هو یصهل. قال: فلما نظر أخوات الحسین إلیه و بناته و أهل بیته رضوان الله علیهم إلی الفرس و لیس علیه أحد رفعوا أصواتهم بالصراخ و العویل و أقبل القوم حتی أحدقوا بالخیمه و أقبل الشمر بن ذی الجوشن- لعنه الله- حتی وقف قریبا من خیمه النساء فقال لقومه: ادخلوا فاسلبوا بزیهن! قال: فدخل القوم فأخذوا کل ما کان فی الخیمه …
[۶]. متن عربی: … و کان جمیع من حضر مقتل الحسین من العساکر و حاربه و تولی قتله من أهل الکوفه خاصه، لم یحضرهم شامی و کان جمیع من قتل مع الحسین فی یوم عاشوراء بکربلاء سبعه و ثمانین، منهم ابنه علی بن الحسین الأکبر و کان یرتجز و یقول …
أنا علی بن الحسین بن علی
نحن و بیت الله أولی بالنبی
[۷]. متن عربی: … ذلک لعشر خلون من المحرم سنه إحدی و ستین. و قتل الحسین و هو ابن خمس و خمسین سنه و قیل: ابن تسع و خمسین سنه و قیل غیر ذلک. و وجد بالحسین یوم قتل ثلاث و ثلاثون طعنه و أربع و ثلاثون ضربه، ضرب زرعه بن شریک التمیمی کفه الیسری و طعنه سنان ابن أنس النخعی، ثم نزل فاحتز رأسه و فی ذلک یقول الشاعر:
و أی رزیه عدلت حسینا
غداه تنبیه کفا سنان!؟
و قتل معه من الأنصار أربعه و باقی من قتل معه من أصحابه- علی ما قدمنا من العده- من سائر العرب …
[۸]. متن عربی: … و أمر عمرو بن سعد أصحابه أن یوطئوا خیلهم الحسین، فانتدب لذلک إسحاق بن حیوه الحضرمی فی نفر معه، فوطئوه بخیلهم و دفن أهل العاضریه- و هم قوم من بنیعاضر من بنیأسد- الحسین و أصحابه بعد قتلهم بیوم …
[۹]. متن عربی: … و نظر الحسینj یمینا و شمالا و لا یری أحدا فرفع رأسه إلی السماء فقال اللهم إنک تری ما یصنع بولد نبیک و حال بنو کلاب بینه و بین الماء و رمی بسهم فوقع فی نحره و خر عن فرسه فأخذ السهم فرمی به و جعل یتلقی الدم بکفه فلما امتلأت لطخ بها رأسه و لحیته و یقول ألقی الله عز و جل و أنا مظلوم متلطخ بدمی ثم خر علی خده الأیسر صریعا و أقبل عدو الله سنان الإیادی و شمر بن ذی الجوشن العامری لعنه الله فی رجال من أهل الشام حتی وقفوا علی رأس الحسینj فقال بعضهم لبعض ما تنتظرون أریحوا الرجل فنزل سنان بن أنس الإیادی لعنه الله و أخذ بلحیه الحسینj و جعل یضرب بالسیف فی حلقه و هو یقول و الله إنی لأجتز رأسک و أنا أعلم أنک ابن رسول اللهp و خیر الناس أما و أبا و أقبل فرس الحسینj حتی لطخ عرفه و ناصیته بدم الحسین و جعل یرکض و یصهل فسمعت بنات النبیp صهیله فخرجن فإذا الفرس بلا راکب فعرفن أن حسیناj قد قتل و خرجت أم کلثوم بنت الحسین واضعه یدها علی رأسها تندب و تقول وا محمداه هذا الحسین بالعراء قد سلب العمامه و الرداء و أقبل سنان لعنه الله حتی أدخل رأس الحسین بن علیc علی عبید الله بن زیاد لعنه الله و هو یقول
املأ رکابی فضه و ذهبا
إنی قتلت الملک المحجبا
قتلت خیر الناس أما و أبا
و خیرهم إذ ینسبون نسبا
فقال له عبید الله بن زیاد ویحک فإن علمت أنه خیر الناس أبا و أما لم قتلته إذا فأمر به فضرب عنقه و عجل الله بروحه إلی النار و أرسل ابن زیاد لعنه الله قاصدا إلی أم کلثوم [أخت] بنت الحسینc فقال الحمد لله الذی قتل رجالکم فکیف ترون ما فعل بکم فقالت یا ابن زیاد لئن قرت عینک بقتل الحسینj فطال ما قرت عین جده به و کان یقبله و یلثم شفتیه و یضعه علی عاتقه یا ابن زیاد أعد لجده جوابا فإنه خصمک غدا.
[۱۰]. متن عربی: … و هو ساجد فجاءه النبیp و هو فی منامه فأخذ الحسینj و ضمه إلی صدره و جعل یقبل عینیه و یقول بأبی أنت کأنی أراک مرملا بدمک بین عصابه من هذه الأمه یرجون شفاعتی ما لهم عند الله من خلاق یا بنی إنک قادم علی أبیک و أمک و أخیک و هم مشتاقون إلیک و إن لک فی الجنه درجات لا تنالها إلا بالشهاده فانتبه الحسینj من نومه باکیا فأتی أهل بیته فأخبرهم بالرؤیا و ودعهم و حمل أخواته علی المحامل و ابنته و ابن أخیه القاسم بن الحسن بن علیc ثم سار فی أحد و عشرین رجلا من أصحابه و أهل بیته منهم أبوبکر بن علی و محمد بن علی و عثمان بن علی و العباس بن علی و عبد الله بن مسلم بن عقیل و علی بن الحسین الأکبر و علی بن الحسین الأصغرb …
[۱۱]. متن عربی: … عن أبی جعفر الباقرj قال: أصیب الحسین بن علیc و وجد به ثلاثمائه و بضعا [بضع] و عشرین [عشرون] طعنه برمح أو ضربه بسیف أو رمیه بسهم فروی أنها کانت کلها فی مقدمه لأنهj کان لا یولی …
[۱۲]. متن عربی: … و لما رجع الحسینj من المسناه إلی فسطاطه تقدم إلیه شمر بن ذی الجوشن فی جماعه من أصحابه فأحاط به فأسرع منهم رجل یقال له مالک بن النسر الکندی فشتم الحسین و ضربه علی رأسه بالسیف و کان علیه قلنسوه فقطعها حتی وصل إلی رأسه فأدماه فامتلأت القلنسوه دما فقال له الحسین لا أکلت بیمینک و لا شربت بها و حشرک الله مع الظالمین ثم ألقی القلنسوه و دعا بخرقه فشد بها رأسه و استدعی قلنسوه أخری فلبسها و اعتم علیها و رجع عنه شمر بن ذی الجوشن و من کان معه إلی مواضعهم فمکث هنیهه ثم عاد و عادوا إلیه و أحاطوا به. و حملت الرجاله یمینا و شمالا علی من کان بقی مع الحسین فقتلوهم حتی لم یبق معه إلا ثلاثه نفر أو أربعه فلما رأی ذلک الحسین دعا بسراویل یمانیه یلمع فیها البصر ففزرها ثم لبسها و إنما فزرها لکیلا یسلبها بعد قتله. فلما قتل عمد أبجر بن کعب إلیه فسلبه السراویل و ترکه مجردا فکانت یدا أبجر بن کعب بعد ذلک تیبسان فی الصیف حتی کأنهما عودان و تترطبان فی الشتاء فتنضحان دما و قیحا إلی أن أهلکه الله. فلما لم یبق مع الحسینj أحد إلا ثلاثه رهط من أهله أقبل علی القوم یدفعهم عن نفسه و الثلاثه یحمونه حتی قتل الثلاثه و بقی وحده و قد أثخن بالجراح فی رأسه و بدنه فجعل یضاربهم بسیفه و هم یتفرقون عنه یمینا و شمالا. فقال حمید بن مسلم فو الله ما رأیت مکثورا قط قد قتل ولده و أهل بیته و أصحابه أربط جأشا و لا أمضی جنانا منهj إن کانت الرجاله لتشد علیه فیشد علیها بسیفه فتنکشف عن یمینه و شماله انکشاف المعزی إذا شد فیها الذئب. فلما رأی ذلک شمر بن ذی الجوشن استدعی الفرسان فصاروا فی ظهور الرجاله و أمر الرماه أن یرموه فرشقوه بالسهام حتی صار کالقنفذ فأحجم عنهم فوقفوا بإزائه و خرجت أخته زینب إلی باب الفسطاط فنادت عمر بن سعد بن أبیوقاص ویحک یا عمر أ یقتل أبوعبدالله و أنت تنظر إلیه فلم یجبها عمر بشیء فنادت ویحکم أ ما فیکم مسلم فلم یجبها أحد بشیء و نادی شمر بن ذی الجوشن الفرسان و الرجاله فقال ویحکم ما تنتظرون بالرجل ثکلتکم أمهاتکم فحمل علیه من کل جانب فضربه زرعه بن شریک علی کفه الیسری فقطعها و ضربه آخر منهم علی عاتقه فکبا منها لوجهه و طعنه سنان بن أنس بالرمح فصرعه و بدر إلیه خولی بن یزید الأصبحی لعنه الله فنزل لیحتز رأسه فأرعد فقال له شمر فت الله فی عضدک ما لک ترعد. و نزل شمر إلیه فذبحه ثم دفع رأسه إلی خولی بن یزید فقال احمله إلی الأمیر عمر بن سعد ثم أقبلوا علی سلب الحسینj فأخذ قمیصه إسحاق بن حیوه الحضرمی و أخذ سراویله أبجر بن کعب و أخذ عمامته أخنس بن مرثد و أخذ سیفه رجل من بنیدارم و انتهبوا رحله و إبله و أثقاله و سلبوا نساءه …
[۱۳]. متن عربی: … فقتل الحسین عطشان و قتل معه سبعه من ولد علی عم و ثلاثه من ولد الحسین و ترکوا علی بن الحسین و هو علی الأصغر لأنه کان مریضا فمنه عقب الحسین عم إلی الیوم و قتلوا من أصحابه سبعه و ثمانین إنسانا و زعم قوم ان الحسین۰ قتل بعد ما قتل منهم عده و لو لا الضعف الذی أدرکه من العطش لکان یأتی علی أکثرهم قالوا فرماه الحصین بن تمیم فی حنکه و ضرب زرعه بن شریک کفه و طعنه سنان بن أنس بالرمح ثم نزل فاجتز رأسه و أوطأ الخیل جثته و ساقوا علی بن الحسین مع نسائه و بناته الی عبیدالله بن زیاد فزعموا أنه وضع رأس الحسین فی طست و جعل ینکت فی وجهه بقضیب و یقول ما رأیت مثل حسن هذا الوجه فقط فقال أنس ابن مالک اما انه کان یشبه النبی صلی الله علیه ثم بعث به و بأولاده الی یزید بن معاویه فذکر أن یزید أمر بنسائه و بناته فأقمن بدرجه المسجد حیث توقف الأساری لینظر الناس الیهن و وضع رأسه بین یدیه و جعل ینکت بالقضیب فی وجهه…